۱۳۹۳ دی ۱, دوشنبه

آیا انقلاب یک اشتباه بود؟





  در سال 1357، انقلابی در ایران شکل گرفت. سالها از انقلاب گذشته است. شور انقلابی آن روزها فراموش شده است، و برخی از نسل انقلاب، حتی از به راه انداختن انقلاب نیز ابراز پشیمانی می کنند! به نگر بنده، باید نگاهی دوباره به انقلاب سال 57 داشت، و با نگاهی صحیح و دقیق، نگریست. آیا انقلاب یک اشتباه بود؟

دلایل کسانی که می گویند انقلاب اشتباه بود، چیست؟ تا جایی که بنده دیده ام، این افراد این دو دلیل را اقامه می کنند:

1)در زمان شاه وضع اقتصادی و قدرت نظامی و میزان آزادی بیشتر از بعد از انقلاب بود.

2)انقلاب باعث روی کار آمدن جمهوری اسلامی شد، جمهوری اسلامی نظام نامطلوبی است، پس انقلاب اشتباه است.

  موارد بالا، اصلیترین مواردی هستند که در طول روز و شب می شنویم. منتقدین انقلاب اصرار زیادی بر این دارند که به این دلایل انقلاب یک اشتباه فاحش بود، و مردم آن زمان، به خاطر این انقلاب مقصّر هستند.



نقد و بررسی دلایل مخالفین حقّانیت انقلاب 57


دلیل اوّل: وضعیت خوب اقتصادی، نظامی و وجود آزادی در دوران شاه.


  اجازه بدهید، این سه مسئله را جدای از یکدیگر بررسی کنیم:


1.اقتصاد موفق در زمان شاه:

  اقتصاد در زمان شاه، نه به خاطر عملکرد عالی شاه، بلکه به خاطر پولهای بادآوردۀ نفت، به سرعت پیشرفت کرد و مبالغ کلانی وارد ایران شد. ولی آیا این مسئله سودی برای مردم داشت؟ بر اساس واقعیات، افزایش قیمت نفت، هر چند منابع مالی سرشاری برای رژیم شاه به بار آورد، ولی این درآمدها، صرف کمک به نظام مالی و پولی و انحصارهای کشورهای غربی و خرید سهام شرکتهای ورشکسته اروپا و آمریکا و خرید دیوانه وار فرآورده های تسلیحاتی شد و تنها ته مانده آن، برای خرید مواد غذایی، اجناس لوکس و... هزینه شد.

  حقیقت امر این است که ثروت و دارایی در دست گروهی مانده بود، و اکثر مردم در فقر و نداری به سر می بردند. اینگونه نبود که مردم، ثروتمند و دارا باشند. بیشتر این مبالغ، گذشته از موارد فوق، خرج درباریان، جشنها، برنامه ها و دهها ولخرجی دیگر می شد.

  بهترین امری که مؤید این امر است، شرایط زندگی مردم، کمی بعد از انقلاب است. در آن زمان رژیم شاه به تازگی رفته بود، و ما می دیدیم که وضعیت خانه و کاشانه بسیار ابتدایی و ساده است. در کمتر خانه ای مبلی پیدا می شد، در حالی که صندلیها و مبلهای درباریان که هنوز هم در موزه هایی مثل موزۀ کاخ سعدآباد موجود هستند، قیمتهای سرسام آوری داشتند. مردم ساده می زیستند و پولدارها اقلیّتی بیش نبودند.

  امّا گذشته از اینکه، از این پیشرفت اقتصادی چیز زیادی به مردم نمی رسید، مسئله دیگر وابستگی رژیم شاه به غرب و آمریکا بود. شاه، اوامر و دستورات آنها را انجام می داد و در مقابل حقّ پیشرفت را پیدا می کرد، بعد از انقلاب، ایران خواست از آن وابستگی نجات یابد و تاوانش را پس داد. به نگر این نگارنده، این تاوان و غرامت، ارزش نجات از وابستگی را نیز داشت. ایران حداقل، امروزه کشوری مستقل است، و از کشوری دیگر برایش تصمیم نمی گیرند. به راستی چقدر تحقیرآمیز است، وقتی در خاطرات ارتشبد قرباغی می خوانیم که شاه به او می گوید سفیران آمریکا و انگلیس به من گفته اند، ایران را ترک کنم!


2.قدرت نظامی ایران در زمان شاه:

  قدرت نظامی افسانه ای ایران در زمان شاه، نیز چیزی است که تنها ظاهر امر است. ایران در زمان شاه، ژاندارم آمریکا در منطقه بود. به همین خاطر تسلیحات آمریکایی به آن سرازیر می شد. آن هم به چه قیمتی؟ به قیمت میلیاردها دلار پولی که می توانست خرج مردم بشود.

  این قدرت نظامی، به معنای واقعی کلمه زیاد نبود، زیرا ما برای جنگ افزارهایمان نیاز به لوازم یدکی داشتیم، که باید همیشه از آمریکا آنها را می خریدیم. این مسئله به خوبی خودش را در آغاز جنگ ایران و عراق، و تنها 19 ماه پس از پیروزی انقلاب، نشان داد. آن نیروی هوایی افسانه ای که مدّعی بودند که جزء چند نیروی هوایی برتر دنیاست، به خاطر نداشتن وسایل یدکی، به سرعت فلج شد، و با چه بدبختیهایی این وسایل یدکی، برای مقاومت در جنگ، تهیه شدند. این مسئله باعث شده بود که همواره در طول جنگ، برتری قوا با عراق باشد، و حتی در خاطرات رزمندگان آن دوران می شنویم که وقتی در شب، تشخیص نمی دادند از دو طرف درگیر، کدام طرف خودی است، از روی حجم آتش، مسئله را تشخیص می دادند، زیرا همیشه حجم آتش عراق بیشتر از ایران بود.

  آری! آن ارتش افسانه ای و آن تسلیحات مدرن، تنها پس از 19 ماه، به جایی رسیدند که در برابر تسلیحات عراق که دچار مشکل شدند. ولی وقتی آمریکا در جنگ قبلی با عراق، حامی شاه بود و قطعات یدکی به ایران می داد، این شاه بود که به سرعت پیروز شد.

  چنین است که این قدرت نظامی، بیشتر نشانگر ضعف و وابستگی است، و بیشتر توهّم برتری وجود دارد. البته این مشکلی است که تمام کشورهای وابسته دارند.


3.آزادی در زمان شاه

  شاید اگر چنین حرفی را در سالهای 56 و 57 مطرح می کردیم، تا حدودی مورد تمسخر، قرار می گرفتیم! ولی خب چه می شود کرد! زمان می گذرد، و انسانها فراموش می کنند و بریده ها، انکار می کنند.

  آزادی در رژیم شاه هیچ معنایی نداشت، مگر آزادی فساد. این شهرنو و مراکز فساد بودند که آزادی کامل داشتند، ولی کوچکترین صدای مخالفی در نطفه خفه می شد. در این اواخر، در ایران یک حزب قانونی بود و آن هم حزب رستاخیز بود. شکنجه گاههای ساواک، محلی برای شکنجه کردن کسانی بود که تنها جرمشان حرف زدن علیه رژیم بود. از آن بالاتر، فجایعی که رژیم بر علیه شعار دهندگان، به بار آورد که شاید معروفترینشان 15 خرداد 42 و 17 شهریور 57 باشد، و به رگبار بستن معترضین امری است که ابداً با «آزادی» سازگار نیست.

  همچنین، درست مثل زمان رضاخان، در مواردی، از اعمال دینی باز داشته می شد. حتماً می پرسید یعنی چه؟ یعنی اینکه مثل برخی کشورهای لائیک، حجاب در برخی مراکز ممنوع بود! حال این مراکز کجا بودند؟ شاید مراکز مهمّی نبوده باشند!! شاید! شاید به راستی مهم نبوده باشند: مدارس دخترانه، دبیرستانها و... در رژیم شاه، به بهانه لباس فرم، حجاب ممنوع شده بود و تمام دخترها باید بدون حجاب و با لباس فرمی که تا زانویشان می رسید، به مدرسه می آمدند.(البته اینگونه نبود که فرهنگیان همه موافق این امر باشند و در برخی موارد، دیده می شد که به دختران مذهبی اجازه می دادند که با حجاب به مدرسه بیایند.) حتی خانم فرخروپارسا، که وزیر فرهنگ بود، علناً با حجاب مقابله می کرد، و ابراز می داشت که دخترانی که چادر به سر دارند، به این خاطر چادر سر می کنند که شلخته هستند و حوصله ندارند موهایشان را مرتّب کنند!

  آری به طور کلّی، وقتی رژیمی دو حاکم بر خود می بیند، که هر دو دیکتاتور، و اهل حذف مخالف، هستند، دیگر نمی توان گفت که در آن آزادی هم وجود دارد.



  دلیل دوم: بد بودن آنچه جایگزین رژیم شاه شد.

  طرفداران این دلیل، شاید طرفدار رژیم شاه نباشند، ولی به این خاطر که انقلاب منجر به روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی شد و آنها با این نظام مخالف هستند، انقلاب را نیز که عامل ظهور این نظام بود، نفی می کنند. به نگر نگارنده، این دلیل، نسبت به دلیلی که در بالا به آن اشاره شد، طرفداران بیشتری داشته، و اکثر مخالفان انقلاب، آنرا مورد توجه قرار می دهند.
  بر این دلیل، با دو نگاه می توان انتقاداتی را وارد نمود: یکی با این نگاه که از نظام جمهوری اسلامی دفاع شود و لذا انقلابی که منجر به سر کار آمدن جمهوری اسلامی شد را نیز تأیید نمود، و دیگری اینکه، با این نگرش به مسئله بپردازیم که آیا اساساً بد بودن نظام جمهوری اسلامی، می تواند دلیل محکمه پسند و مفیدی برای انکار اصل انقلاب سال 1357 باشد یا خیر؟
  راه نخست، مباحث بس پیچیده ای را می طلبد، و با توجه به نگاه سیاه و سفیدی که بر بینش سیاسی اکثر افراد سایه افکنده است، راه مفیدی برای به نقد کشیدن این دلیل نیست. از این رو، بنده راه دوم را انتخاب می کنم:


1.نخستین و اساسی ترین نقدی که می شود بر این دلیل وارد کرد این است که از مردمی که در طول 25 سال استبداد محمّد رضا پهلوی، پس از 28 مرداد 32، جنایتها و سرکوبهای بیشماری دیده بودند، با وجود جنایات خونبار رژیم، به خصوص در یک سال آخر عمر حکومت شاه، انتظار دارد که باز هم در برابر این همه جنایت آرام بنشینند و خواهان سرنگون شدن ظالمین و قاتلین جوانانشان نباشند. مسئله فقط ایرادهای ایدئولوژیک رژیم شاه نبود؛ رژیم شاه برای دیکته کردن نظریات خود بر تمام اقشار مردم، از هیچ جنایتی رویگردان نبود، و فجایع بزرگی مثل 17 شهریور 57 و آنچه پیش و پس از آن رخ داد، اموری است، نابخشودنی. حال گیریم که نظام جمهوری اسلامی نیز همین کارها را کرده باشد، و حتی فرض کنیم که کارهایی از آن بدتر هم کرده باشد(!) آیا این مسئله باعث می شود که بگوییم کار اشتباهی کردیم که جنایتکار اوّل را سرنگون کردیم؟ رژیم شاه که در آخر کار، دستش به خون هزاران مرد و زن و حتی کودک ایرانی آغشته بود، دیگر جایی در ایران نداشت. با کدام منطقی سازگار است که اجازه بدهیم رژیمی که گذشته از سر به نیست کردنها و شکنجه هایی که در پشت نظام امنیتی-اطلاعاتی خود بر مخالفین وارد می کند، حتی از به رگبار بستن آنها در کوچه و خیابان هم ابایی ندارد، همچنان بر سریر قدرت تکیه بزند و با دستانی که به خون هزاران انسان که تنها جرمشان شعار علیه او بوده است، آغشته است، سکّان هدایت کشور و رهبری همین مردمی که کشتارشان می کند، را در دست داشته باشد؟

  آری! اگر هم جمهوری اسلامی رژیمی با تمام مشخصات و مختصاتی که مخالفینش می گویند باشد، باز هم دلیل نمی شود که بگوییم آن بد رفت و این بدتر آمد، پس راندن آن بد اشتباه بود؛ زیرا آن بد هم جنایت و کشتار را به حدّی رسانده بود که دیگر جایی در این مرز و بوم نداشت. جنایات آن رژیم، مردم را به ستوه آورده بود. به راستی برای من جای سؤال است که برخی چگونه انتظار دارند که مردم ساکت می شدند و اجازه می دادند که قاتلین جوانانشان، همچنان بر آنها حکومت کنند. رضاخان با آن همه زورگویی، به طور نمادین عوامل کشتار مردم در مسجد گوهرشاد را مجازات کرد، ولی عاملین کشتار مردم در روز 17 شهریور 57، همچنان تا روز آخر بر جای خود تکیه داده بودند و شاه که فرماندۀ کلّ نیروهای نظامی بود، هیچ برخوردی با آنها نکرد.


2.نقد دوم که بر این دلیل وارد است این است که از مردم انتظار دارد که علم غیب داشته باشند و بدانند که بعد از سرنگونی رژیم فعلی با چه چیزی روبرو خواهند بود. این انتظاری نامعقول و غلط است. مردمی که حاکمینشان به راحتی آنها را در خیابان به رگبار می بندند یا در ساختمانهای مخوف ساواک شکنجه و گاهی سر به نیستشان می کنند، فقط این را می دانند که تحمّل چنین نظامی غیرممکن است. بررسی اینکه بعد از این رژیم چه باید باشد، به راستی وظیفه ای نیست که به عهدۀ مردم باشد، بلکه تئوریسینهای انقلاب هستند که باید زحمت این کار را بکشند! خب، روشن است که تئوریسینهای انقلاب نیز هر یک به آرمانهای خویش می اندیشیدند و بر اساس آن نیز عمل می کردند. مردم تئوریسین نبودند که به بررسی بپردازند. انقلاب مردم ابعاد دیگری خارج از جایگزینها داشت. مسئله ای که مردم را به ستوه آورده بود، استبداد غیرقابل تحمّل حکومتی بود که ندای مردم بی دفاع را با سرب داغ فشنگهای ژ-3 جواب می داد. مردم به درستی این را فهمیده بودند که این شاه ستمگر، که در بالاترین درجه از این نظام قرار دارد و فرماندهی کلّ قوای نظامی در دست اوست، دیگر نباید بر آنها حکومت کند. آنچه بعد از انقلاب پیش آمد، چه خوب بود و چه بد، به راستی بهتر از تحمّل رژیم شاه با آن سطح از خشونت و جنایتکارگی بود. همانطور که عمل سربداران در کشتن مغولانی که قصد تجاوز به نوامیسشان را داشتند، عملی صحیح بود، و همه قبول داریم که اشتباه نکردند. همانطور که غیرمنطقی بود که آنها از ترس اینکه شاید اگر با این گروه برخورد کنند، گروهی دیگر و فوجی عظیمتر از مغولان با خشونت بیشتر بدانها حمله کنند، اجازه بدهند که این گروه به ناموسشان تجاوز کنند؛ به طور مشابه اگر مردم ایران از ترس آمدن حکومتی بدتر و مستبدتر، جنایت حکومت وقت را بر می تافتند، کاری غیرمنطقی محسوب می شد.


3.نقد سومی که می توان بر این دلیل وارد دانست، این است که انتظار طرفداران این دلیل این است که مردم، وجود رژیمی را تحمّل کنند که با ایدئولوژی اکثریت قریب به اتفاق تعارض داشت. اصلاً منظورم رأیی که در فرودین 58 به استقرار نظام جمهوری اسلامی، داده شد نیست. بیایید فرض کنیم گروههای دیگر نیز طرفداران قابل توجهی داشتند. چند درصد ایرانیان، عملکرد رژیم پهلوی را برخلاف تمایلات قلبی و ایدئولوژی خویش نمی دیدند؟ گذشته از توده های زیادی که خواهان دین بودند، عده ای نیز تحت تأثیر کمونیسم قرار داشته و خواهان نظامی با گرایشات کمونیستی و مارکسیستی بودند، گروهی طرفدار لیبرالیسم و اندیشه های غربی بودند، گروههایی نیز به التقاط رسیده بودند و اسلام را به شکلی منطبق بر نگرش آمریکا یا شوروی قبول داشتند! به راستی چند درصد مردم ایران به هیچیک از اینها توجهی نداشتند؟ آنچه باقی می ماند، به غیر از درباریان و طرفداران ناچیز شاه، دو دسته با نگرشهای ناسیونالیستی و نگرشهای بی خیالانه بودند. ناسیونالیستها نیز بر سر ماجرای ملّی شدن صنعت نفت و دهها عمل دیگر، دل خوشی از رژیم شاه نداشتند. در مقابل شاه با کمونیسم و مارکسیسم سازشی نداشت، پس دل کمونیستها و گروههای نیمه اسلامی-نیمه مارکسیستی نیز از او راضی نبود. از سوی دیگر شاه دیکتاتور بود، لذا غربزدگان و لیبرالها نیز امیدی به او نداشتند. امّا در آخر و نسبت به توده ها، که نگرش دینی داشتند، شاه به شدّت به عقاید این دسته ضربه زده بود و این کاری بود که از زمان پدرش شروع شده بود و پدرش روشی مستبدّانه تر نسبت به دین داشت، ولی خب روش شاه هم هر چند با آزادی ظاهری بیشتری همراه بود، ولی رژیم شاه به صورت فرهنگی، در حال اسلامزدائی بود. وضعیت دانشگاهها، افزایش طیفهای بیدین و منکر خدا، ممنوعیت حجاب در مدارس، سینمایی با فیلمهای ناسازگار با اسلام، وجود مراکز فساد، نارضایتی همیشگی طیف مذهبی از رژیم و... رژیم شاه، کاری کرده بود که جوانان تحصیلکرده، اکثراً غیرمذهبی باشند و این امری بود که مذهبیون را از رژیم ناراضی کرده بود.

  به راستی کسانی که دم از آزادی می زنند، چگونه انتظار دارند که تمامی ایرانیان، اینگونه سرکوب عقاید و ایدئولوژیهای خویشتن را می دیدند و دم نمی زدند، تا حکومتی که به زعم آنها ناصالح و دیکتاتور است، روی کار نیاید؟ اگر قرار باشد که بنا به مصالح، خواست اکثریت مردم را کنار بگذاریم که خود مبلّغ دیکتاتوری هستیم، و آنگاه دیگر نمی توانیم دیگران را به جرم دیکتاتوری محکوم بشماریم.


4.امّا ایراد آشکار دیگری که این نگرش دارد، این است که نوعی خودزنی برای مخالفان جمهوری اسلامی نیز محسوب می شود. مخالفان، عموماً مردم را به انقلابی دیگر و اینبار علیه نظام جمهوری اسلامی دعوت می کنند، و از سوی دیگر، انقلاب پیشین را می کوبند و سعی می کنند، نشان بدهند که چگونه یک انقلاب، حکومتی را که از دید خودشان دیکتاتوری و ناصالح است، روی کار آورد. این مسئله منجر به تناقضی داخلی در آراء و نظرات این افراد می شود، زیرا از یک سو انقلاب را می نوازند و از یک سو محکومش می کنند! گویی فقط انقلابی خوب است که در جهت خواست آنها باشد و باز هم یک نگاه دیکتاتورگونه به انقلاب را نشان می دهد. البته مشکل دیگر اینجاست که وقتی انقلاب پیشین منجر به روی کار آمدن بدتر از بد شد، از کجا معلوم که دوباره این اتفاق نیفتد؟ پاسخ این طیف این است که چنین اتفاقی نخواهد افتاد! ولی این تنها یک ادعاست! اگر یک بار رخ داده است، بدون شک برای بار دوم نیز رخ می دهد، چنانکه پیش از انقلاب سال 57، انقلاب مشروطه را نیز داشتیم: بد رفت و بدتر آمد!


  بنا به مطالب فوق، به نگر بنده، انقلاب را خطا انگاشتن، هم غیرمنصفانه است و هم جفاست در حقّ نسلی که از رژیم پیشین زخمها خورد و خونها و جانها داد و شکنجه ها کشید، در حالی که بسیاری از این جانها فقط به جرم شعار دادن علیه پادشاه آن رژیم گرفته شدند.



۱۳۹۳ آذر ۲۹, شنبه

تبارشناسی خاندان پهلوی

نویسنده: حمیده خلیلی

مقاله حاضر به بررسی اعضای خاندان پهلوی می‌پردازد. زندگی‌نامه‌ی دختران و پسران رضاشاه و محمدرضا پهلوی به صورت خلاصه بیان می‌گردد.
مقدمه

کودتای سوم اسفند 1299 را می‌توان از مهمترین وقایع سرنوشت ساز ایران دانست . کودتا با حمایت کامل انگلستان صورت گرفت و نقطه صعود رضاخان میرپنج ملقب به سردار سپه از همین جا آغاز شده و نهایتا به آنجا می‌انجامد که رضا خان میرپنج که تا یک سال قبل از کودتا افسر قزاق ساده‌ای بیش نبود و حتی خواب آن را هم نمی‌دید که روزی به مقام رئیس‌الوزرایی برسد، تاج سلطنت بر سر می‌گذارد و فصلی جدید از حکومت خودکامه را با نام دودمان پهلوی در تاریخ کشور می‌گشاید که طی مدت 57 سال به جای وابستگی به ملت ، میهن و خاستگاه و دین و آیین خود چشم به قبله فرنگ دوخته و هر آنچه بیگانه صاحب نفوذ امر می‌نمود بدون چون و چرا انجام می‌داد.

شاید اوضاع در هم ریخته ایران و انزواطلبی رجال دوران پایانی قاجاریه که همگی آرامش را بر هرج و مرج و آشوب ترجیح می‌دادند بیش از سایر عوامل در روی کار آمدن رضا شاه پهلوی کمک کرده است.


رضا شاه

در 24 اسفند 1256 در روستای آلاشت از توابع سواد کوه به دنیا آمد . پدرش «داداش بیگ» یاور فوج سواد کوه بوده است و پدران او نیز نظامی بوده‌اند و مادرش «نوش‌آفرین» اهل تهران بود. مرگ پدرش در 40 روزگی وی موجب شد که مادرش به تهران بازگردد . رضا و مادرش در محله سنگلج در نداری و تهی‌دستی زندگی‌ می‌کردند . مخارج زندگی آنان تا 7 سالگی توسط سرهنگ ابوالقاسم آیرملو و پس از مرگ وی توسط سرتیپ نصرالله خان آیرم تأمین می‌گشت. (1)

از سن 12 سالگی وارد فوج سواد کوه شد . از همین زمان است که دوران نظامی زندگی وی آْغاز می‌شود و بتدریج مدارج نظامی را طی کرد . تا اینکه به سال 1299 پس از کودتای معروف سوم اسفند که با هماهنگی سید ضیاء‌ و ژنرال آیرونساید انجام شد با لقب سردار سپهی به وزارت جنگ منصوب می‌شود و تا سال 1302 این سمت را حفظ می‌کند.

از سال 1302 رضا خان به نخست‌وزیری منصوب شد و سرانجام با تشکیل مجلس مؤسسان در 21 آذر 1304 و اعلام انقراض سلسله قاجاریه، رضاخان خود را شاه نامید. مراسم تاجگذاری در 4 اردیبهشت 1305 انجام شد . (2)

با وقوع جنگ جهانی دوم ، ایران توسط شوروی و انگلیس در سوم شهریور 1320 اشغال شد و رضا شاه تحت نظر نیروهای بریتانیایی از بندرعباس با کشتی از ایران تبعید شد. او را ابتدا به جزیره موریس منتقل شد و سپس در افریقای جنوبی در شهر ژوهانسبورگ تحت نظر قرار گرفت و در همانجا درگذشت.

پیکر رضا شاه را پس از مرگ به مصر بردند . در اردیبهشت 1329 جنازه وی به ایران آمد و با تشریفات رسمی در حرم حضرت عبدالعظیم دفن شد . گفته می‌شود که در 24 دیماه 1357 جسد وی به همراه جسد پسرش علیرضا توسط محمدرضا ابتدا به لس آنجلس و سپس به مصر منتقل شده است. (3)


رضا پهلوی، بنیانگذار رژیم پهلوی
همسران رضا شاه 

رضا خان قبل از ازدواج با مادر محمدرضا شاه ، زمانی که واحدش در همدان مستقر بود با زنی ازدواج می‌کند به نام صفیه و از او صاحب یک دختر می‌شود به نام همدم‌السلطنه. رضا خان با این زن همدانی بیشتر از یک سال زندگی نکرد و او را طلاق داد . (4)

رضاخان پس از آن، با تاج‌الملوک آیرملو ازدواج کرد . وی دختر تیمورخان آیرملو از خاندان مهاجر و از خوانین بزرگ سوادکوه بود که مقام میرپنجی داشت . رضا شاه از وی صاحب 4 فرزند شد : خدیجه که بعدها به شمس‌الملوک ملقب گشت ، محمدرضا و زهرا ( که بعدها به اشرف‌الملوک ملقب گشت ) و علیرضا.

در سال 1306 رضا شاه با ملکه توران ( از خانواده‌های رجال قاجاری ) ازدواج کرد ، این ازدواج به دور از چشم تاج‌الملوک صورت گرفت . اما به محض اطلاع از ازدواج مجدد رضا شاه دست به مخالفت شدید زد و سرانجام توطئه‌ها و دسیسه چینی‌های تاج‌الملوک موجب شد که رضا شاه ملکه توران را که زنی زیبارو و نیز از زنان تحصیل کرده دوران خود بود طلاق داد . رضا شاه از وی صاحب یک فرزند به نام غلامرضا شد .(5)

و سرانجام آخرین همسر رضا شاه عصمت‌الملوک دولتشاهی دختر مجلل‌الدوله نواده فتحعلی شاه قاجار بود . وی محبوبترین همسر رضا شاه بود و سادگی و حرف شنوی او باعث شد که این محبوبیت تا آخر عمر رضا شاه حفظ شود . فرزندان رضا شاه از عصمت عبارت بودند از عبدالرضا ، احمدرضا ، محمودرضا ، حمیدرضا و فاطمه . (6)


دختران رضا شاه 

شمس پهلوی 

متولد 1296 و اولین فرزند رضا شاه و ملکه تاج‌الملوک است . وی به دستور پدر با فریدون جم ازدواج کرد و پس از تبعید رضا شاه از ایران از او جدا شد و در سال 1322 با ویولن زنی به نام عزت‌الله مین باشیان آشنا شد و در سال 1324 در قاهره با او ازدواج کرد . همسر جدید شمس نام خود را به مهرداد پهلبد تغییر داد . پهلبد به سال 1343 به وزارت فرهنگ و هنر منصوب شد و تا پیروزی انقلاب در این سمت باقی ماند . شمس در 10 اسفند 1374 در 78 سالگی درگذشت و طبق آیین مسیح به خاک سپرده شد . (7)


شمس پهلوی در وسط، محمدظاهرشاه،پادشاه افغانستان و همسرش در طرفین. ۲۸شهریور۱۳۴۲تهران


اشرف پهلوی 

وی همزمان با محمدرضا پهلوی در 4 آبان 1298 در تهران متولد شد. به دستور پدرش با علی قوام ازدواج کرد که بعد از تبعید رضا شاه از ایران از او جدا شد . (8) او از این ازدواج صاحب یک پسر به نام شهرام شد . (9) پس از مدتی وی با فردی مصری به نام احمد شفیق آشنا شد و خواستار ازدواج با او گردید . موافقت محمدرضا با ازدواج وی سبب ناراحتی ملک فاروق شد که این ازدواج را مغایر با شئون خانواده‌های سلطنتی مصر و ایران می‌دانست اما محمدرضا به آن اعتنایی نکرد . (10)

اشرف از احمد شفیق دارای دو فرزند شد : شهریار شفیق که افسر نیروی دریایی بود و پس از انقلاب در پاریس ترور شد و یک دختر به نام آزاده شفیق که فساد و جاه‌طلبی را از مادرش به ارث برده است.

اشرف قبل از ازدواج با احمد شفیق مدتی عاشق هوشنگ تیمورتاش (فرزند عبدالحسین تیمورتاش)بود. عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار رضا شاه بود که به دستور رضا شاه به قتل رسید. محمدرضا به همین علت با ازدواج آنها مخالفت کرد . به هر حال اشرف پس از جدایی از احمد شفیق در پاریس عاشق فردی به نام مهدی بوشهری ( از خانواده بزرگ و ثروتمند بوشهری) شد و با وی ازدواج کرد. هر چند پس از مدتی از وی نیز بیزار شد. اما بوشهری فرد زرنگی بود و هر چند اسما شوهر اشرف بود کاری به کار او نداشت و رهایش کرد و اشرف این وضع را پسندید . بوشهری نیز به بهانه‌های مختلف پول زیادی هزینه می‌کرد. او در پاریس و در شرکت " ایران ایر " شغل مهمی گرفت و به همین بهانه از محمدرضا پول کلانی دریافت می‌کرد. او با این تمهیدات تا پیروزی انقلاب شوهر اشرف ماند . اشرف از بوشهری فرزندی ندارد . (11)

در دربار هیچکس در قماربازی به پای اشرف نمی‌رسید ، او در اواخر عمر رژیم بیشتر اوقات خود را در قمارخانه‌های اروپایی می‌گذراند. او همچنین در قاچاق مواد مخدر شهرتی جهانی داشت .(12) علاوه بر آن در قاچاق عتیقه نیز دست داشت و پسرش شهرام سردسته قاچاقچیان عتیقه بود .(13)


اشرف پهلوی، سخنرانی در سازمان ملل متحد، اسفند۱۳۴۷


فاطمه پهلوی 

دختر دیگر رضا شاه فاطمه، دهمین فرزند وی و چهارمین فرزند او با عصمت‌الملوک متولد 1317 هـ. ش است . وی در ایران و بصورت ناقص در بیروت امریکا ادامه تحصیل داد . در سال 1327 با وینسنت هیلر امریکایی ازدواج کرد . فاطمه از او دو پسر داشت به نام‌های کیوان و داریوش . در مرداد 1338 از او طلاق گرفت و در آبان همان سال با ارتشبد محمد خاتمی ازدواج کرد و از او نیز صاحب یک پسر شد و از آن پس خاتمی عضو مؤثری در خانواده پهلوی گردید .

وی بعد از سال 1357 مدتی ساکن پاریس بود و سرانجام در سال 1366 در سن 58 سالگی در پاریس درگذشت .


از راست امير اسدالله علم ،‌ فاطمه پهلوي ،  اينديراگاندي و ارتشبد خاتم همسر فاطمه

پسران رضا شاه 

علیرضا پهلوی 

پنجمین فرزند رضا شاه و آخرین فرزند رضا شاه و ملکه تاج‌الملوک در سال 1301 ش به دنیا آمد . وی در سال 1315 وارد دانشکده افسری شد و در سال 1320 به همراه پدر به تبعیدگاهش رفت و تا زمان مرگ در کنار او بود . در سال 1323 وارد ارتش فرانسه شد و در سال 1326 به ایران بازگشت ، وی پیش از بازگشت به ایران در پاریس با یک بیوه لهستانی به نام "کریستیانه شولوسکی" ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد که اسمش را "علی پاتریک" گذاشتند.(14)

  علیرضا از نطر خصال و شخصیت شباهت تام و تمامی به رضا خان داشت . وی در سال 1323 زمانی که شایعه والیعهدی او به دلیل بچه‌دار نشدن شاه و ثریا اسفندیاری بر سر زبان‌ها بود و در یک سانحه هوایی کشته شد . (15) 


از راست رضاخان، شمس و علیرضاپهلوی

غلامرضا پهلوی 

ششمین فرزند و سومین پسر و تنها فرزند رضا شاه پهلوی از بطن ملکه توران امیرسلیمانی در 25 اردیبهشت 1302 در تهران به دنیا آمد . وی پس از تحصیل مقدمات به همراه برادران ناتنی‌اش ( عبدالرضا ، احمدرضا و محمدرضا پهلوی ) برای ادامه تحصیل به مدرسه لروزه سوئیس فرستاده شد و پس از اتمام تحصیل به ایران بازگشت و به خواست پدر وارد دبیرستان نظام شد . پس از تبعید رضا شاه وی برای ادامه تحصیل به دانشگاه پرینستون امریکا رفت اما یکسال بعد با اجازه برادرش محمدرضا به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد و در سال 1350 به درجه سرتیپی رسید . وی در سال 1326 با هما اعلم دختر دکتر امیراعلم و نوه حسن وثوق ( وثوق‌الدوله ) ازدواج کرد و از او صاحب دو فرزند به نانمهای "مهرناز" و "بهمن" شد که اولی در 3 سالگی درگذشت . غلامرضا پس از جدایی از هما اعلم با منیژه جهانبانی دختر سرلشکر منصور جهانبانی ازدواج کرد و از او صاحب 3 فرزند به نامهای "مریم" ، "آذردخت" و "بهرام" شد . وی بخاطر فعالیت‌های اقتصادی و اعمال نفوذ‌های غیرقانونی همیشه مورد انتقاد قرار داشت و پس از خواهرش اشرف منفورترین عضو خانواده در نزد مردم بود.(16)


منوچهر آزمون ایستاده، غلامرضا پهلوی نشسته

عبدالرضا پهلوی

وی هفتمین فرزند رضا شاه پهلوی و نخستین فرزند وی از عصمت بود که در 9 مهر 1303 تولد یافت . بعد از تحصیلات مقدماتی برای ادامه تحصیل به مدرسه له روزه سوئیس فرستاده شد . وی سرانجام تحصیلاتش را در رشته علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد به پایان رساند . در سال 1329 با پری سیما زند دختر ابراهیم زند از وزرای همان دوره ازدواج کرد . او به دلیل مسایل شخصی و خانوادگی از دربار دوری می‌کرد . او پس از انقلاب از ایران خارج شد و کسی از محل زندگی او اطلاعی ندارد . وی صاحب دو فرزند به نامهای "کامیار" و "سروناز" بود که آنها نیز بعد از انقلاب ایران را ترک کردند .

احمدرضا پهلوی 

هشتمین فرزند و پنجمین پسر رضا شاه و دومین فرزند از بطن ملکه عصمت دولتشاهی بود . در 5 مهر 1304 به دنیا آمد پس از تحصیلات ابتدایی مشغول تحصیل در مدرسه نظام بود که پس از برکناری و تبعید پدرش در سال 1320 با او به آفریقای جنوبی رفت . در سال 1323 برای ادامه تحصیل به بیروت رفت و پس از مرگ پدرش به ایران بازگشت . وی در سال 1325 با سیمین تاج بهرامی دختر دکتر حسین احیاءالسلطنه بهرامی ( همان کسی که در صحن مجلس به گوش سید حسن مدرس سیلی نواخت ) ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند به نامهای "شاهرخ" و "شهلا" بودند . (18)

این پیوند در سال 1333 به جدایی انجامید و احمدرضا در سال 1337 با رزا بزرگ‌نیا دختر محمد بزرگ‌نیا معروف به دانش بزرگ‌نیا ازدواج کرد . و از او نیز صاحب سه فرزند به نامهای "شاهین" ، "شهرناز" و "پری‌ناز" پهلوی شد .

وی در امور اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی دخالتی نمی‌کرد و کمتر در دربار حاضر می‌شد وی پس از انقلاب به همراه خانواده‌اش ایران را ترک کرد . (19)

محمودرضا پهلوی 

نهمین فرزند رضا شاه و ششمین پسر وی از بطن ملکه عصمت دولتشاهی بود که در 12 بهمن 1305 به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در تهران به پایان برد و برای ادامه تحصیل در رشته مدیریت بازرگانی و صنعتی در دانشگاه کالیفرنیا و میشیگان به امریکا رفت . وی پس از بازگشت به ایران در سال 1333 با مهردخت اعظم زنگنه ازدواج کرد که این ازدواج پس از سه سال به جدایی انجامید . در سال 1343 با مریم اقبال دختر منوچهر اقبال ازدواج کرد ولی نامبرده نیز پس از مدتی از او جدا شد و با شهریار شفیق پسر اشرف پهلوی ازدواج کرد . محمودرضا در فساد اقتصادی شاخص‌ترین فرد خانواده پهلوی بود. وی در سال 1357 ایران را ترک کرد . (20)

حمیدرضا پهلوی

یازدهمین فرزند رضا شاه و هفتمین پسر وی و پنجمین فرزند از بطن ملکه عصمت‌ دولتشاهی بود . وی در 13 تیر ماه 1311 متولد شد . پس از تبعید رضا شاه با پدر به افریقای جنوبی رفت و در سال 1323 برای ادامه تحصیل به بیروت رفت اما پیشرفتی نداشت . در سال 1330 در سن 19 سالگی با دختر عموی مادرش مینو دولتشاهی فرزند ابوالفتح دولتشاهی ازدواج کرد که منجر به طلاق شد. به دلیل بی‌بندو باری و مشکلات اخلاقی عنوان شاهزادگی از وی سلب و از دربار رانده شد . وی صاحب دو فرزند به نامهای "بهزاد" و "نازک" از مینو خامنه شد. این دو بعد از طلاق پدر و مادر، تحت سرپرستی عمویشان محمدرضا قرار گرفتند .(21)

محمدرضا پهلوی 

متولد 1298 هـ . ش سومین فرزند رضا شاه ، اولین پسر وی و دومین فرزند ( به همراه خواهر دوقلویش اشرف ) از بطن تاج‌الملوک آیرملو بود . محمدرضا شاه تا شش سالگی تحت مراقبت مادربزرگ قرار داشت. در آذر ماه 1304 که رضا خان به دنبال خلع قاجاریه و تشکیل مجلس مؤسسان به سلطنت رسید محمدرضای شش ساله نیز ولیعهد ایران شد .

وی در شهریور ماه سال 1320 در حالیکه هنوز دوازده سال تمام نداشت برای ادامه تحصیل به سوئیس اعزام شد و به امر رضا شاه دکتر مؤدب نفیسی به عنوان سرپرست وی تعیین شد و مقرر گشت که کلیه امور تحصیلی و شخصی وی در سوئیس زیر نظر مسئولیت وی اداره شود .(22) محمدرضا در دوران تحصیل در سوئیس تمایلی به معاشرت و مجالست با برادرش علیرضا که همراه او برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستاده شده بودند نداشت و با دو برادر دیگرش غلامرضا و عبدالرضا که سال بعد به سوئیس اعزام شدند رفت و آمد زیادی نداشت. (23)

محمدرضا شاه در بهار 1315 به دستور پدر قبل از اینکه بتواند دیپلم مدرسه سوئیس را بگیرد به تهران مراجعت نمود . وی در شهریور ماه 1315 وارد دانشکده افسری شد و در یک گروهان ویژه که فرماندهی آن به عهده افسر خشنی به نام سروان محمود امینی واگذار شده بود مشغول تحصیل گردید . وی پس از طی دو سال از دانشکده افسری مانند سایرین با درجه ستوان دومی فارغ‌التحصیل شد . و در سال 1320 پس از تبعید رضا شاه رسما به سلطنت ایران رسید .

ازدواج با فوزیه : رضا شاه همواره در فکر یک ازدواج سیاسی یا یک ازدواج سلطنتی برای محمدرضا شاه بود که از این طریق هم پیوندهای سیاسی کشور خود را با یک کشور دیگر همسایه مستحکم‌تر سازد و هم با آوردن عروسی از یک خانواده سلطنتی اعتبار تازه‌ای برای سلسله نوبنیاد خود فراهم آورد و سرانجام دختری زیبا از خانواده سلطنتی مصر در نظر گرفته شد . وی فوزیه دختر ملک فؤاد پادشاه فقید مصر بود . فوزیه خواهر ملک فاروق متولد 5 آبان 1300 در اسکندریه مصر می‌باشد.(25) حسین فردوست طراح این ازدواج را انگلیسی‌ها می‌داند که در جهت نزدیک کردن ایران و مصر و تولد ولیعهدی دو رگه سعی در پیشبرد مقاصد سیاسی داشتند . بالاخره مراسم عقد فوزیه و ولیعهد ایران ( در آن زمان فوزه 17 یا 18 سال داشت و ولیعهد 19 ساله بود ) در روز پانزدهم مارس 1939 م ( 1317 هـ . ش ) در قاهره مصر جاری شد . فوزیه دختری با شخصیت و تحصیل کرده بود و تنها فرزند وی از شاه "شهناز" متولد 1318 می‌باشد .

اما این ازدواج بدلیل اینکه فوزیه نتوانسته بود فرزند پسری به دنیا بیاورد و بر اثر دخالتها و کارشکنی‌های پی در پی اشرف و ملکه مادر در سال 1324 طبق قوانین مصر از شاه طلاق گرفت و در سال 1327 نیز طلاق او در ایران صورت پذیرفت و سرپرستی تنها دخترش شهناز نیز که آن زمان 8 ساله بود به پدرش رسید .(26) فوزیه در سن 84 سالگی در لوزان سوئیس ( 9 بهمن 1383 ) درگذشت.
از سال 1324 که ممدرضا پهلوی از فوزیه جدا شد تا سال 1329 که ثریا اسفندیاری توسط خواهرش شمس به وی معرفی شد به صورت مجرد زندگی می‌کرد .


از راست: محمدرضا پهلوی، ملکه نازلی مادر فوزیه، رضاخان و فوزیه

ثریا اسفندیاری: دختر خلیل اسفندیاری و اوا کارل متولد 1311 در چهارمحال و بختیاری ، شهرستان نارسان، روستای قهفرخ ( فرخ شهر کنونی ) متولد شد . وی یک برادر کوچکتر به نام بیژن داشت . دوران کودکی او در برلین گذشت در سال 1316 به همراه خانواده به ایران بازگشت و در اصفهان در مدرسه آلمانی‌های مقیم اصفهان به تحصیل پرداخت و زبان فارسی را نزد معلم خصوصی فرا گرفت . با تعطیل شدن مدرسه آلمانی‌ها در سال 1320 پس از اشغال ایران ، وی وارد مدرسه مسیونرهای مبلغان انگلیسی شد و تا 15 سالگی در این مدرسه بود . در سال 1326 به سوئیس رفت و زبان فرانسه را آموخت . و در آنجا بود که توسط شمس برای ازدواج با محمدرضا شاه انتخاب می‌شود و در یک مهمانی رسمی در سفارت ایران به محمدرضا شاه معرفی شده و در 23 بهمن 1329 با وی ازدواج می‌کند . (27)

در 24 اسفند 1336 بدلیل بچه‌دار نشدن از شاه جدا می‌شود وی در 3 آبان 1380 درگذشت . جنازه‌ی وی در مونیخ آلمان در کنار پدر و مادرش دفن شد . و همین‌طور جنازه برادرش بیژن که یک هفته پس از او فوت کرد .


محمدرضا پهلوی و ثریا اسفندیاری

فرح دیبا: آخرین و سومین ازدواج محمدرضا شاه با فرح دیبا ( دختر سهراب دیبا از افسران پایین رتبه ارتش شاهنشاهی، درگذشته در سنین جوانی به مرض سل) بود . فرح متولد 1317 در تبریز بود ، مادرش فریده قطبی نام داشت و پس از فوت پدر سرپرستی وی و مادرش را دایی وی بر عهده گرفت که وضع مالی وی نیز معمولی بود .

بهرحال فرح تحت سرپرستی دایی خود بزرگ شده و برای ادامه تحصیل در رشته معماری عازم پاریس می‌شود و در آنجا بود که از نظر تأمین هزینه تحصیل و اقامت در مضیقه افتاد و تحت شرایط محیط زندگی و رواج افکار و عقاید کمونیستی در فرانسه آن روز گرایش‌های چپی پیدا کرد .(28) فردوست در خاطراتش آورده که فرح دیبا از فرط استیصال برای کمک مالی به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک می‌رود و زاهدی توسط شهناز وی را به شاه معرفی می‌کند. محمدرضا بلافاصله به وی پیشنهاد ازدواج می‌دهد و بدین ترتیب فرح ملکه ایران می‌شود.(29)


فرح بالای سر محمدرضا پهلوی

پسران محمدرضا پهلوی 

رضا پهلوی

اولین فرزند محمدرضا با فرح دیبا متولد 9 آبان 1339 تهران است. (30) وی قبل از وقوع انقلاب اسلامی 1357 مشغول تحصیل در رشته خلبانی هواپیمای جنگنده در امریکا بود . پس از مرگ محمدرضا پهلوی در مصر، راهی مراکش و سپس امریکا شد و در رشته علوم سیاسی دانشگاه کالیفرنیا لیسانس گرفت. در 22 خرداد 1325 وی با یاسمین اعتماد امینی ازدواج کرد . و از او صاحب 3 دختر به نامهای "نور" ، "ایمان" و "فرح" شد .


فرح، رضا و محمدرضا پهلوی

علیرضا پهلوی

دومین فرزند محمدرضا و فرح در 18 اردیبهشت 1345 به دنیا آمد و نام عموی درگذشته‌اش را بروی نهادند. (31) با وقوع انقلاب اسلامی وی در حالیکه کودکی بیش نبود به همراه خانواده‌اش ایران را ترک کرد و از آن زمان به تحصیل و زندگی در خارج پرداخت . وی به سال 1381 با دختری ایرانی به نام سارا طباطبایی ازدواج کرد . او در نهایت در سال ۱۳۸۹ اقدام به خودکشی کرد، که گفته می شود، علت خودکشی مرگ معشوقه اش می باشد.


از راست به چپ: رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا پهلوی

دختران محمدرضا شاه 

محمدرضا شاه در خلال ازدواج‌های خود دارای سه دختر به نامهای شهناز ، فرحناز و لیلا شد .

شهناز حاصل ازدواج محمدرضا با فوزیه بود . روابط شهناز با عمه‌ها و مادربزرگش از آنجا که آنها را در طلاق مادرش مقصر می‌دانست چندان گرم نبود . به همین جهت قرار شد جهت تحصیل به یک مدرسه و سپس کالجی در اروپا فرستاده شود . وی پس از کودتای 1332 به ایران بازگشت و در سال 1335 به عقد اردشیر زاهدی پسر فضل‌الله زاهدی درآمد پس از به دنیا آوردن فرزندشان مهناز در سال 1343 از اردشیر زاهدی جدا شد ( پس از مرگ سرلشکر فضل‌الله زاهدی ) و پس از مدتی به سوئیس رفت و در آنجا با خسرو جهانبانی فرزند سپهبد جهانبانی آشنا شد و بدون اجازه درباربا او ازدواج نمود. وی سالها آنجا ماند تا اینکه با وساطت فرح دیبا بخشیده شد و به ایران آمد . شهناز پیش از انقلاب به مذهب روی آورد و نام خود را به هاجر تغییر داد و از آن پس با روسری در مجالس خصوصی شرکت می‌کرد. وی از سیاست بکلی به دور بود.(32)


شهناز پهلوی، اردشیر زاهدی و دخترشان مهناز.

فرحناز دختر دوم محمدرضا در سال 1341 به دنیا آمد. در ابتدا تحت تعلیم مربی سوئیسی به آموختن زبان فرانسه مشغول شد و سپس در دبستانی در جنب قصر نیاوران که برای خانواده پهلوی و پاره‌ای از رجال بنا شده بود به تحصیل پرداخت . 16 ساله بود که بدلیل انقلاب اسلامی ناچار به ترک ایران شد و در امریکا مشغول تحصیل گشت(33) . وی با سرمایه هنگفتی که از ارثیه پدرش به دست آورد سهامدار چند مؤسسه و کارخانه بزرگ امریکا گشت و اکنون به صورت مجرد در امریکا زندگی می‌کند .

لیلا سومین دختر محمدرضا و آخرین فرزند او و فرح می‌باشد که در سال 1349 در کاخ نیاوران به دنیا آمد(34) . 8 ساله بود که با والدینش به حالت تبعید از ایران خارج شد و در طول دوران دربه‌دری همراه پدر و مادر بود . 10 ساله بود که در یک مدرسه امریکایی در قاهره نام‌نویسی کرد و مدتی بعد برای آنکه ناظر مرگ پدر نباشد راهی اسکندریه شد و در آنجا بود که خبر مرگ پدر را شنید و به امریکا رفت . وی با وجود داشتن تحصیلات عالیه در رشته ادبیات تطبیقی به شدت افسرده بود و از سردردهای میگرنی و دردهای عضلانی رنج می‌برد . شکست عشقی او باعث شد که در سن 31 سالگی (سال 1988 ) دست به خودکشی بزند. لیلا پهلوی در پاریس دفن شد .


از راست به چپ: پایین فرحناز و لیلا پهلوی بالا یاسمن همسر رضا پهلوی و فرح دیبا

پی‌نوشتها:
1. نجفقلی پسیان و خسرو معتضد ؛ از سواد کوه تا ژوهانسبورگ : زندگی رضا شاه پهلوی ، نشر ثالث : 1382 ، ص 786.
2. حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، نشر ناشر ، جلد سوم ، تهران 1363 ، ص 178.
3. همان ، جلد 8 ، ص 237.
4. حسین فردوست ، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، جلد اول ، تهران : اطلاعات ، 1382 ، ص 75
5. غلامحسین میرزا صالح ، رضا شاه : خاطرات سلیمان بهبودی ، شمس پهلوی ، علی ایزدی ، تهران : نشر نو ، 1372 ، ص 116
6. غلامحسین میرزا صالح ، همان ، ص 127
7. ثریا اسفندیاری ، خاطرات ثریا اسفندیاری ملکه اسبق ایران ، مترجم مجید موسوی ، تهران : سعادت بی‌تا ، ص 273
8. نیلوفر کسری ، زنان ذی نفوذ در خاندان پهلوی ، نقد دکتر باقر عاقلی ، نشر نامک ، 1379 . صص 102-73
9. فردوست همان ، ص 230
10. سیروس غنی ، یادداشتهای دکتر قاسم غنی
11. فردوست ، همان ، صص 102-23
12. بهرام افراسیابی ، همسران شاه ، همراه با دست‌نوشته‌های خاطرات فرح دیبا ، ص 283 . انتشارات مهتاب 1380 .
13. ثریا اسفندیاری ، همان ، صص 318-276
14. ثریا اسفندیاری ، همان ، صص 318-276
15. حسین فردوست ، صعود و سقوط پهلوی ، جلد اول ، ص 105
16. جلال انورمانی زاده و مختار جدیدی ، خاندان پهلوی به روایت اسناد ، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران ، جلد دوم ، ص 378
17. همان ، ص 473
18. همان ، ص 504
19. جلال اندرمانی زاده و مختار جدیدی ، پهلوی‌ها به روایت اسناد ، جلد دوم صص 6-3-5
20. همان ، صص 424-357
21. همان ، صص 438-435
22. محمود طلوعی ، پدرو پسر ، ناگفته‌ها از زندگی و روزگار پهلوی‌ها ، نشر علم 1372
23. محمود طلوعی همان ، ص 484
24. محمدرضا پهلوی ، مأموریت برای وطنم
25. طلوعی ، همان ، ص 412
26. سیروس غنی ، یادداشتهای دکتر قاسم غنی ، نشر کاوش ، 1371
27. ثریا اسفندیاری ، همان ، ص 110-95
28. محمود طلوعی ، همان ، صص 5-703
29. فردوست ، همان ، صص 211-210
30. نیلوفر کسری ، همان ، ص 221
31. نیلوفر کسری ، همان ، ص 223
32. نیلوفر کسری ، همان ، صص 8-177
33. نیلوفر کسری ، همان ، ص 196
34. نیلوفر کسری ، همان ، ص 217 

۱۳۹۳ آذر ۲۲, شنبه

چرا ولی فقیه، ولی امر مسلمین جهان نامیده می شود؟




پرسش: با سلام. منظور از «ولی امر مسلمین جهان» خواندن مقام معظم رهبری، چیست؟ آیا لازمه چنین عنوانی حکومتی جهانی و لزوم وجود شورای خبرگانی از سراسر جهان برای تعیین رهبر انقلاب و نظارت بر ایشان نیست؟

پاسخ: ولایت بر اموال و اعراض و نفوس مردم از شؤون ربوبیت الهى است و تنها با نصب و اذن خداى متعال، مشروعیت مى‏ یابد و چنان که معتقدیم این قدرت قانونى به پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) یکى بعد از دیگرى داده شده است. در زمان غیبت بر اساس ادله عقلى متعدد و روایات زیادى که از امامان معصوم(ع) وارد شده فقیه جامع ‏الشرایط مسئول منصب ولایت و رهبرى جامعه اسلامى مى ‏باشد و از طرف امام زمان(عج) به صورت عام منصوب مى ‏باشند. بنابراین نصب ولى امر مسلمین جهان، یکى از القاب واقعى براى مجتهد جامع‏ الشرایطى است که در زمان غیبت امام معصوم(ع) براى رهبرى و اداره امور سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و... جامعه، از سوى امامان معصوم(ع) منصور گردیده است و بر این مطلب دلایل عقلى و نقلى متعددى دلالت دارد. مانند توقیع شریف امام زمان(عج) که مى‏ فرمایند: «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا الى رواة احادیثنا فانهم حجتى علیکم و أنا حجة الله علیهم‏» و ادله بسیار متعدد دیگر. پس چنین نیست که لقب ولایت و جانشینى از امامان معصوم(ع) را خود ولى ‏فقیه براى خود برگزیده باشد. بلکه از طرف امامان معصوم داراى چنین مسؤولیتى مى ‏باشد. اما این که چگونه ولى ‏فقیه شیعه اثنى ‏عشرى بر دیگر مسلمانان حتى غیرشیعه اثنى‏ عشرى ولایت دارد، به دلیل ادله متعدد عقلى و نقلى که ولى‏ فقیه را جانشین پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) مى‏ داند و همانگونه که این بزرگواران بر همه مردم ولو کسانى که ولایت ایشان را قبول نداشتند حق ولایت داشتند ولى‏ فقیه جامع ‏الشرایط هم داراى تمام این شؤون مى ‏باشد(ر.ک: مرجعیت، سید هدایت اللَّه طالقانى، ص 49).

  همان‏گونه که اقلیم جغرافیایى، فتواى مجتهد و مرجع تقلید را شرعاً محدود نمى ‏کند. قلمرو ولایت‏ فقیه را نیز شرعاً محدود نمى ‏سازد. یک ولى ‏فقیه شرعاً مى‏ تواند همه جوامع اسلامى روى زمین را اداره کند. ولایت ‏فقیه نظیر جانشین پیغمبر اسلام است که ذاتاً محدودیتى ندارد مگر مانع طبیعى یا سیاسى در بین باشد، که در این صورت هر فقیهى که داراى شرایط رهبرى ولایت بود در منطقه خود کشور را اداره مى ‏کند. اما اگر مانع سیاسى نباشد، ملیت ملاک نمى‏ باشد، بلکه هر فقیهى که در سایر شرایط رهبرى اعلم باشد، او ولایت دارد و سایر فقهاء فقط به وسیله نصب از طرف ولى‏ فقیه اعلم و آن هم در صورتى که شرایط موجود بین‏ المللى اجازه دهد و موانع سیاسى در کار نباشد، مى‏ توانند رهبرى منطقه خویش را داشته باشند.

  نکته لازم در این زمینه مسأله تابعیت از نظر اسلام مى ‏باشد: از دیدگاه اسلام مرزهاى جغرافیایى جداکننده ملت‏ها و کشورها نیست. آنچه که اهمیت دارد مرز عقیدتى است و کره زمین به دو قسمت دارالاسلام و دارالکفر تقسیم مى‏ شود. به عقیده شیعیان سراسر دارالاسلام باید تحت قیادت و امامت امام معصوم واحدى اداره شود و حاکمان هر منطقه از طرف او نصب و به کار گمارده شوند و طبعاً همه آنان مجریان قانون اسلام و فرمان‏هاى امام معصوم خواهند بود، هر چند ممکن است در حوزه حکومت خویش اختیاراتى از طرف امام معصوم به ایشان تفویض شود و مقررات ویژه‏ اى را در چارچوب قوانین اسلامى و با رعایت مصالح مسلمین و به اقتضاى شرایط خاص زمانى و مکانى به اجرا گذارند. بدین ‏ترتیب نوعى خودگردانى در مناطق مختلف دارالاسلام قابل قبول است. البته همه این مطالب در صورتى است که امام معصوم، مبسوط الیه و داراى قدرت ظاهرى بر تصدى امور باشد؛ یعنى، حکومت مشروع او از طرف مردم نیز مقبول افتاده باشد.

  در زمان غیبت هم بر طبق نظریه نصب ولى‏ فقیه جامع ‏الشرایط حق ولایت بر مردم را دارد و فرمان او براى هر مسلمانى نافذ و لازم ‏الاجرا خواهد بود. پس اطاعت او بر مسلمانان مقیم در کشورهاى غیراسلامى هم واجب است، حتى با وجود این که این مسلمانان در کشور اسلامى که توسط فقیه جامع‏ الشرایط اداره مى‏ شود؛ نماینده در مجلس خبرگان نداشته باشند، زیرا براساس نظریه نصب که مورد قبول اکثر فقهاى شیعه مى‏ باشد، کار خبرگان فقط کشف و تشخیص ولى‏ فقیه جامع‏ الشرایط براى رهبرى مى‏ باشند. توضیح آن که در مسأله رهبرى دو حالت وجوددارد: حالت اول آن که در مسأله رهبرى هیچ رقیبى براى رهبرى یافت نشود و فقیه جامع‏ الشرایط براى همه شناخته شده و داراى مقبولیت عمومى باشد، در این مورد دیگر نیاز به شهادت بینه‏ ها و یا کارشناس اهل خبره نیست. حالت دوم این است که چنین مشهوریت و مقبولیت عمومى وجود ندارد و انتخاب و تشخیص ولى‏ فقیه جامع ‏الشرایط براى مردم آسان نمى ‏باشد؛ در این صورت این امر توسط نمایندگان مجلس خبرگان انجام مى ‏شود و رأى و نظر اکثریت خبرگان حجت مى‏ باشد، حتى براى کسانى که ایرانى بوده‏ اند ولى در انتخابات خبرگان شرکت نکرده ‏اند و یا این که شرکت کرده ‏اند و نماینده ایشان جز اقلیت بوده است، زیرا رأى مردم به نمایندگان خبرگان (با واسطه) یا رأى مردم به ولى ‏فقیه بى‏ واسطه، در مشروعیت ولى‏ فقیه هیچ تأثیرى ندارد، زیرا مشروعیت ولى‏ فقیه الهى و مبنى بر نصب امام زمان(عج) مى ‏باشد که به واسطه ادله عقلى و نقلى متعددى این امر ثابت شده است و مورد قبول اکثریت فقهاء شیعه مى‏ باشد. البته تأثیر رأى مردم در کارآمدى نظام سیاسى و در جهت تحقق حکومت ولى‏ فقیه مى‏باشد، زیرا تا ولى ‏فقیه مقبولیت مردمى نداشته باشد توانایى رهبرى و اداره جامعه اسلامى را ندارد، بنابراین همین که در جامعه اسلامى اکثریت مردم رهبرى و ولایت ولى ‏فقیه را پذیرفتند و حکومت اسلامى تشکیل شد، بر سایر مسلمانان واجب است که اطاعت کنند.

  اما از جهت قوانین بین‏ المللى و در نظر گرفتن واقعیات موجود: همچنان که مشخص شد، از جهت شرعى هیچ مانعى وجود ندارد، نه براى فقیه جامع‏ الشرایط که والى همگان شود و نه براى امت اسلامى نقاط متعدد جهان که ولایت آن فقیه را بپذیرند، اما از جهت قوانین بین ‏المللى مادامى که تعهد رسمى و میثاق قانونى، جلوى چنین نفوذ ولایى را نگیرد، هیچ محذورى براى ولایت ‏فقیه و نیز هیچ محظورى براى تولّى مسلمین نقاط دیگر جهان وجود نداشته باشد، برابر همان حکم شرعى مانند تقلید از مراجع عملى مى‏ شود. اما اگر تعهد قانونى و بین‏ المللى، جلوى چنین نفوذ ولایى را بگیرد و مخالفان چنین نفوذى، عملاً از سرایت آن جلوگیرى نمایند، ولى‏ فقیه و مردم هر دو معذورند. ولى از آنجا که چنین شرطى، شرط وجود واجب است نه شرط وجوب آن، احکام ولایى فقیه و حتى با مخالفت بیگانگان نیز براى سایر مسلمانان نافذ مى‏ باشد، مانند نفوذ حکم ولایى حضرت آیت‏ اللَّه ‏سید شیرازى در جریان تحریم تنباکو. و بالاخره در نهایت مى‏ توان با توجه به واقعیت‏هاى موجود، محدودیت‏ها و قوانین بین‏ المللى این نتیجه را گرفت که: اکنون که تمام جهان با حکومت دینى اداره نمى ‏شود و امکان تشکیل حکومت جهانى اسلامى نیست، باید در همین منطقه (ایران) حکومت دینى را برقرار کنیم و الا در مواردى که شرایط بین‏ المللى اجازه بدهند و ضرورت‏ها اقتضا کند، امام خمینى یا مقام معظم رهبرى فرامین و دستورات عامى را براى تمامى مسلمانان جهان صادر مى‏ نمایند و از طرف مقابل بسیارى از شیعیان و دیگر مسلمانان جهان اعلام بیعت و وفادارى نسبت به ولى ‏امر مسلمین که در ایران است کرده‏ اند و در حد توان از فرامین کلى و جهت‏ گیرى‏هاى سیاست بین‏ المللى اسلامى که توسط ایشان تعیین مى‏ شود پیروى مى‏ کنند.

براى آگاهى بیشتر ر.ک:

آیت ‏اللَّه ‏جوادى آملى، ولایت‏فقیه ص 400 و 478

فصلنامه حکومت اسلامى، سال اول، شماره اول

آیت‏ اللَّه‏ مصباح یزدى، اختیارات ولى‏فقیه در خارج از مرزها، ص 81


آیا نظام جمهوری اسلامی برای سرکوب مخالفین از «لباس شخصی»ها استفاده می کند؟


پرسش: لطفا در مورد کسانی که «لباس شخصی» خوانده می شوند، توضیح بفرمایید. آیا صحیح است که افرادی وابسته به نظام با لباس غیر نظامی، در درگیریها با افراد معترض درگیر می شوند؟ و اگر چنین است بفرمایید چرا و به چه دلیل چنین افرادی برای مقابله با شورشها مورد استفاده قرار می گیرند و از افراد عادی با لباس نظامی استفاده نمی شود؟

پاسخ: سوال شما در دو بخش قابل بررسی است؛
1)لباس شخصیها و برخورد با آنان.
2) موضع رهبری نسبت به لباس شخص ها.


1)در خصوص لباس شخصی ها موارد زیادی گفته شده است ولی حضور لباس شخصی ها را در دو مرحله می توان ارزیابی نمود

1)حادثه کوی دانشگاه ، که رهبری با شدت با عاملان این حادثه برخورد کرد.

2)حوادث اخیر که باز با توصیه ها و پیگیریهای مجدانه پرونه عاملان خشونت بر علیه مردم در دست پیگیری است.

بنابر قوانین رسمی کشور و فتوای رهبر انقلاب، هر گونه توسل به زور تنها توسط مأموران قانونی و با حکم قضایی مجاز است و نیروهای لباس‌شخصی که عموماً افراد غیرسازمانی هستند، در برخوردهای خود مرتکب تخلفات مکرر اخلاقی، شرعی و قانونی نیز می‌گردند.

اما پیرامون پیگیرهای مربوط به لباس شخصی ها موارد زیر به استحضار می رسد.

1)فرمانده كل سپاه پیرامون مسئله لباس شخصی ها اظهاراتی داشته است. برخی گروه‌های تندرو كه متاسفانه سازماندهی آنها اصلا مشخص نبود وارد شده و دست به اقدامات خرابكارانه‌ای زدند. همانطور كه مقام معظم رهبری فرمودند گروه ویژه‌ای برای بررسی این موضوع تشكیل شده و احتمال می‌دهیم تا پایان این ماه دادگاهی مخصوص این عوامل تشكیل شود.

2)بر همین اساس مجلس شورای اسلامی به دستور علی لاریجانی رئیس مجلس، کمیته حقیقت یابی را تشکیل داد تا به شناسایی عوامل حمله کننده به کوی دانشگاه و مجتمع های مسکونی در تهران بپردازند.

«ماهیت این افراد شناسایی شده است و به نهادهای مربوطه اطلاع داده شده با آنها برخورد شود.» گذاشتن شش عضو کمیته حقیقت یاب مجلس(زاکانی، ابوترابی فرد، کاتوزیان، عباسپور، جلالی و نادران)در این خصوص است.»

3)دستگاه های اطلاعاتی نیز همزمان با مجلس مشغول بررسی این موارد هستند و گزارشات کمیته حقیقت یاب مجلس در اختیار آنها هم قرار گرفته است،: «قرار بر این است که حمله به کوی دانشگاه، مجتمع سبحان، منطقه گل افشان سعادت آباد و ولنجک و برخی نواحی مختلف در تهران، همچون منزل نمایندگان مجلس مورد بررسی قرار گیرد و در این خصوص عواملی نیز شناسایی شدهاند و به مراجع قضایی نیز معرفی گشته اند.

2)و اما توجه رهبری در برخورد با لباس شخصی ها

در جریان کوی دانشگاه که واژه لباس شخصی ها وارد ادبیات سیاسی شد و جمعی از دانشجویان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. دادکاه محاکمه عاملان تشکیل شد که سردار نظری نیز در آن دادگاه محاکمه شد. ولی پس از آن شاهد ترور سعید حجاریان به دست سعید عسگر بودیم. عامل این ترور نیز به دادگاه کشانده شد .ولی آیا لباس شخصی ها گروه سازماندهی معینی هستند که می توان آنان را به راحتی شناسایی کرد.عده ای نشانه را به سوی بسیج ،نیروی انتظامی و غیره می برند.در هر شرایطی رهبری با تاکید به برخورد قاطع با عاملین (لباس شخصی ها) رهنمود هایی را داشتند.عده ای لباس شخصی ها را منسوب به برخی از مداحین و روحانیان تند رو می دانند. که با برداشت خاص خود سریعاً در هر موضعی اعلان جهاد نیز می کنند.

برخی از عاملین کوی دانشگاه 87 شناسایی ،دستگیر و روانه زندان شدند. ولی متاسفانه با اغماض برخی از دستگاهها نظیر نیروی انتظامی و قوه قضائیه این پدیده شوم هنوز رفع نگشته.

اما چرا پس از کوی دانشگها 87 هنوز لباس شخصی ها هستند؟

1)گروه های این چنینی به نام اسلام و نظام در مشروع جلوه دادن خودند. این عامل سبب استتار سیاسی آنان با افراد انقلابی می شود که خود هزینه سنگینی بر نظام وارد می کند

2)کوتاهی برخی از دستگاهها که در بالا ذکر آن آمد

3)بحرانهایی نظیر کوی دانشگاه و حوادث اخیر ،که لباس شخصی ها با سوء استفاده از فضای آشوب زده در قالب افراد انقلابی ظاهر می شوند.

ولی آیا عاقلانه است که هر برخورد افراطی را به رهبری نسبت داد؟

نگاهی واقع بینانه و بررسی منصفانه سیر بیانات و مواضع مقام معظم رهبری با این پدیده شوم مبین نهایت جدیت و قاطعیت مقام معظم رهبری برای شناسائی و ریشه کنی این جریان مرموز است ؛ بار نخست پس از واقعه هجدهم تیر در سال 1378 بود كه رهبر انقلاب در سخنرانی جمعی و دیدار با مصدومان این حادثه بر پیگیری و شناسایی این نیروهای خودسر كه بدون داشتن حكم قانون وارد حریم خصوصی و دانشگاه شده و به ضرب و شتم می‌پردازند هشدار داده بودند، پس از گذشت ده سال، رهبری معظم بار دیگر در نمازجمعه تاریخی 29 خرداد، نسبت به عملكرد این گروه كه با شعار حمایت رهبری به ضرب و شتم و تخریب اموال عمومی و دانشجویان می‌پردازند مجدداً هشدار داده و تصریح كردند كه این عملكردها دل انسان را خون می‌كند.

اما کوتاهی و ادامه عدم حساسیت دستگاه‌های قضایی و امنیتی نسبت به موضوع موجب گردید كه رهبری فرزانه پس از حدود 70 روز بار دیگر در سخنرانی عمومی 4 شهریور ماه به موضوع پرداخته و اقدامات این گروه، را كه با عنوان ناشناس از آن‌ها یاد می‌كنند جنایت عنوان می‌دهند.

با این حال به نظر می‌رسد برای پرداختن به این موضوع توجه به نكات ذیل ضروری است:

در واقع اگر اغتشاش‌گران با اقدامات خرابكارانه خود به اموال عمومی و حتی نیروهای پلیس آسیب می‌رسانند اقدامات گروه‌های خودسر، لباس‌شخصی‌ها و یا ناشناس‌ها به اصول قوام و مشروعیت و كارآمدی نظام را هدف قرار می‌دهد، زیرا نظامی كه برای پایداری خود نیازمند گروهی اراذل و اوباش باشد قطعاً دیگر اسلامی نیست و این دقیقاً همان عاملی است كه موجب شده تا رهبر انقلاب چند بار در اظهارات علنی و ده‌ها بار در ملاقات‌های خصوصی بر شناسایی و برخورد با این گروه تأكید كند.

رهبر انقلاب پس از گذشت دو ماه از سخنان صریح خود در نمازجمعه تهران مبنی بر نفی این نوع برخوردها در دیدار دانشجویان نیز به دستور صریح برخورد با این گروه و حتی متخلفین سازمانی در پلیس امنیت، پلیس و نیروی بسیج تأکید کردند.