در سال 1357، انقلابی در ایران شکل گرفت. سالها
از انقلاب گذشته است. شور انقلابی آن روزها فراموش شده است، و برخی از نسل انقلاب،
حتی از به راه انداختن انقلاب نیز ابراز پشیمانی می کنند! به نگر بنده، باید نگاهی
دوباره به انقلاب سال 57 داشت، و با نگاهی صحیح و دقیق، نگریست. آیا انقلاب یک
اشتباه بود؟
دلایل
کسانی که می گویند انقلاب اشتباه بود، چیست؟ تا جایی که بنده دیده ام، این افراد
این دو دلیل را اقامه می کنند:
1)در
زمان شاه وضع اقتصادی و قدرت نظامی و میزان آزادی بیشتر از بعد از انقلاب بود.
2)انقلاب
باعث روی کار آمدن جمهوری اسلامی شد، جمهوری اسلامی نظام نامطلوبی است، پس انقلاب
اشتباه است.
موارد بالا، اصلیترین مواردی هستند که در طول
روز و شب می شنویم. منتقدین انقلاب اصرار زیادی بر این دارند که به این دلایل
انقلاب یک اشتباه فاحش بود، و مردم آن زمان، به خاطر این انقلاب مقصّر هستند.
نقد
و بررسی دلایل مخالفین حقّانیت انقلاب 57
دلیل
اوّل: وضعیت خوب اقتصادی، نظامی و وجود آزادی در دوران شاه.
اجازه بدهید، این سه مسئله را جدای از یکدیگر
بررسی کنیم:
1.اقتصاد
موفق در زمان شاه:
اقتصاد در زمان شاه، نه به خاطر عملکرد عالی
شاه، بلکه به خاطر پولهای بادآوردۀ نفت، به سرعت پیشرفت کرد و مبالغ کلانی وارد
ایران شد. ولی آیا این مسئله سودی برای مردم داشت؟ بر اساس واقعیات، افزایش قیمت
نفت، هر چند منابع مالی سرشاری برای رژیم شاه به بار آورد، ولی این درآمدها، صرف
کمک به نظام مالی و پولی و انحصارهای کشورهای غربی و خرید سهام شرکتهای ورشکسته
اروپا و آمریکا و خرید دیوانه وار فرآورده های تسلیحاتی شد و تنها ته مانده آن،
برای خرید مواد غذایی، اجناس لوکس و... هزینه شد.
حقیقت امر این است که ثروت و دارایی در دست
گروهی مانده بود، و اکثر مردم در فقر و نداری به سر می بردند. اینگونه نبود که
مردم، ثروتمند و دارا باشند. بیشتر این مبالغ، گذشته از موارد فوق، خرج درباریان،
جشنها، برنامه ها و دهها ولخرجی دیگر می شد.
بهترین امری که مؤید این امر است، شرایط زندگی
مردم، کمی بعد از انقلاب است. در آن زمان رژیم شاه به تازگی رفته بود، و ما می
دیدیم که وضعیت خانه و کاشانه بسیار ابتدایی و ساده است. در کمتر خانه ای مبلی
پیدا می شد، در حالی که صندلیها و مبلهای درباریان که هنوز هم در موزه هایی مثل
موزۀ کاخ سعدآباد موجود هستند، قیمتهای سرسام آوری داشتند. مردم ساده می زیستند و
پولدارها اقلیّتی بیش نبودند.
امّا گذشته از اینکه، از این پیشرفت اقتصادی
چیز زیادی به مردم نمی رسید، مسئله دیگر وابستگی رژیم شاه به غرب و آمریکا بود.
شاه، اوامر و دستورات آنها را انجام می داد و در مقابل حقّ پیشرفت را پیدا می کرد،
بعد از انقلاب، ایران خواست از آن وابستگی نجات یابد و تاوانش را پس داد. به نگر
این نگارنده، این تاوان و غرامت، ارزش نجات از وابستگی را نیز داشت. ایران حداقل،
امروزه کشوری مستقل است، و از کشوری دیگر برایش تصمیم نمی گیرند. به راستی چقدر
تحقیرآمیز است، وقتی در خاطرات ارتشبد قرباغی می خوانیم که شاه به او می گوید
سفیران آمریکا و انگلیس به من گفته اند، ایران را ترک کنم!
2.قدرت
نظامی ایران در زمان شاه:
قدرت نظامی افسانه ای ایران در زمان شاه، نیز
چیزی است که تنها ظاهر امر است. ایران در زمان شاه، ژاندارم آمریکا در منطقه بود.
به همین خاطر تسلیحات آمریکایی به آن سرازیر می شد. آن هم به چه قیمتی؟ به قیمت
میلیاردها دلار پولی که می توانست خرج مردم بشود.
این قدرت نظامی، به معنای واقعی کلمه زیاد نبود،
زیرا ما برای جنگ افزارهایمان نیاز به لوازم یدکی داشتیم، که باید همیشه از آمریکا
آنها را می خریدیم. این مسئله به خوبی خودش را در آغاز جنگ ایران و عراق، و تنها
19 ماه پس از پیروزی انقلاب، نشان داد. آن نیروی هوایی افسانه ای که مدّعی بودند
که جزء چند نیروی هوایی برتر دنیاست، به خاطر نداشتن وسایل یدکی، به سرعت فلج شد،
و با چه بدبختیهایی این وسایل یدکی، برای مقاومت در جنگ، تهیه شدند. این مسئله
باعث شده بود که همواره در طول جنگ، برتری قوا با عراق باشد، و حتی در خاطرات
رزمندگان آن دوران می شنویم که وقتی در شب، تشخیص نمی دادند از دو طرف درگیر، کدام
طرف خودی است، از روی حجم آتش، مسئله را تشخیص می دادند، زیرا همیشه حجم آتش عراق
بیشتر از ایران بود.
آری! آن ارتش افسانه ای و آن تسلیحات مدرن،
تنها پس از 19 ماه، به جایی رسیدند که در برابر تسلیحات عراق که دچار مشکل شدند.
ولی وقتی آمریکا در جنگ قبلی با عراق، حامی شاه بود و قطعات یدکی به ایران می داد،
این شاه بود که به سرعت پیروز شد.
چنین است که این قدرت نظامی، بیشتر نشانگر ضعف
و وابستگی است، و بیشتر توهّم برتری وجود دارد. البته این مشکلی است که تمام
کشورهای وابسته دارند.
3.آزادی
در زمان شاه
شاید اگر چنین حرفی را در سالهای 56 و 57 مطرح
می کردیم، تا حدودی مورد تمسخر، قرار می گرفتیم! ولی خب چه می شود کرد! زمان می
گذرد، و انسانها فراموش می کنند و بریده ها، انکار می کنند.
آزادی در رژیم شاه هیچ معنایی نداشت، مگر آزادی
فساد. این شهرنو و مراکز فساد بودند که آزادی کامل داشتند، ولی کوچکترین صدای
مخالفی در نطفه خفه می شد. در این اواخر، در ایران یک حزب قانونی بود و آن هم حزب
رستاخیز بود. شکنجه گاههای ساواک، محلی برای شکنجه کردن کسانی بود که تنها جرمشان
حرف زدن علیه رژیم بود. از آن بالاتر، فجایعی که رژیم بر علیه شعار دهندگان، به
بار آورد که شاید معروفترینشان 15 خرداد 42 و 17 شهریور 57 باشد، و به رگبار بستن
معترضین امری است که ابداً با «آزادی» سازگار نیست.
همچنین، درست مثل زمان رضاخان، در مواردی، از
اعمال دینی باز داشته می شد. حتماً می پرسید یعنی چه؟ یعنی اینکه مثل برخی کشورهای
لائیک، حجاب در برخی مراکز ممنوع بود! حال این مراکز کجا بودند؟ شاید مراکز مهمّی
نبوده باشند!! شاید! شاید به راستی مهم نبوده باشند: مدارس دخترانه، دبیرستانها
و... در رژیم شاه، به بهانه لباس فرم، حجاب ممنوع شده بود و تمام دخترها باید بدون
حجاب و با لباس فرمی که تا زانویشان می رسید، به مدرسه می آمدند.(البته اینگونه
نبود که فرهنگیان همه موافق این امر باشند و در برخی موارد، دیده می شد که به
دختران مذهبی اجازه می دادند که با حجاب به مدرسه بیایند.) حتی خانم فرخروپارسا،
که وزیر فرهنگ بود، علناً با حجاب مقابله می کرد، و ابراز می داشت که دخترانی که
چادر به سر دارند، به این خاطر چادر سر می کنند که شلخته هستند و حوصله ندارند
موهایشان را مرتّب کنند!
آری به طور کلّی، وقتی رژیمی دو حاکم بر خود می
بیند، که هر دو دیکتاتور، و اهل حذف مخالف، هستند، دیگر نمی توان گفت که در آن
آزادی هم وجود دارد.
دلیل دوم: بد بودن آنچه جایگزین رژیم شاه شد.
طرفداران این دلیل، شاید طرفدار رژیم شاه
نباشند، ولی به این خاطر که انقلاب منجر به روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی شد و
آنها با این نظام مخالف هستند، انقلاب را نیز که عامل ظهور این نظام بود، نفی می
کنند. به نگر نگارنده، این دلیل، نسبت به دلیلی که در بالا به آن اشاره شد،
طرفداران بیشتری داشته، و اکثر مخالفان انقلاب، آنرا مورد توجه قرار می دهند.
بر این دلیل، با دو نگاه می توان انتقاداتی را
وارد نمود: یکی با این نگاه که از نظام جمهوری اسلامی دفاع شود و لذا انقلابی که
منجر به سر کار آمدن جمهوری اسلامی شد را نیز تأیید نمود، و دیگری اینکه، با این
نگرش به مسئله بپردازیم که آیا اساساً بد بودن نظام جمهوری اسلامی، می تواند دلیل
محکمه پسند و مفیدی برای انکار اصل انقلاب سال 1357 باشد یا خیر؟
راه نخست، مباحث بس پیچیده ای را می طلبد، و با
توجه به نگاه سیاه و سفیدی که بر بینش سیاسی اکثر افراد سایه افکنده است، راه
مفیدی برای به نقد کشیدن این دلیل نیست. از این رو، بنده راه دوم را انتخاب می
کنم:
1.نخستین
و اساسی ترین نقدی که می شود بر این دلیل وارد کرد این است که از مردمی که در طول
25 سال استبداد محمّد رضا پهلوی، پس از 28 مرداد 32، جنایتها و سرکوبهای بیشماری
دیده بودند، با وجود جنایات خونبار رژیم، به خصوص در یک سال آخر عمر حکومت شاه،
انتظار دارد که باز هم در برابر این همه جنایت آرام بنشینند و خواهان سرنگون شدن
ظالمین و قاتلین جوانانشان نباشند. مسئله فقط ایرادهای ایدئولوژیک رژیم شاه نبود؛
رژیم شاه برای دیکته کردن نظریات خود بر تمام اقشار مردم، از هیچ جنایتی رویگردان
نبود، و فجایع بزرگی مثل 17 شهریور 57 و آنچه پیش و پس از آن رخ داد، اموری است،
نابخشودنی. حال گیریم که نظام جمهوری اسلامی نیز همین کارها را کرده باشد، و حتی
فرض کنیم که کارهایی از آن بدتر هم کرده باشد(!) آیا این مسئله باعث می شود که
بگوییم کار اشتباهی کردیم که جنایتکار اوّل را سرنگون کردیم؟ رژیم شاه که در آخر
کار، دستش به خون هزاران مرد و زن و حتی کودک ایرانی آغشته بود، دیگر جایی در
ایران نداشت. با کدام منطقی سازگار است که اجازه بدهیم رژیمی که گذشته از سر به
نیست کردنها و شکنجه هایی که در پشت نظام امنیتی-اطلاعاتی خود بر مخالفین وارد می
کند، حتی از به رگبار بستن آنها در کوچه و خیابان هم ابایی ندارد، همچنان بر سریر
قدرت تکیه بزند و با دستانی که به خون هزاران انسان که تنها جرمشان شعار علیه او
بوده است، آغشته است، سکّان هدایت کشور و رهبری همین مردمی که کشتارشان می کند، را
در دست داشته باشد؟
آری! اگر هم جمهوری اسلامی رژیمی با تمام
مشخصات و مختصاتی که مخالفینش می گویند باشد، باز هم دلیل نمی شود که بگوییم آن بد
رفت و این بدتر آمد، پس راندن آن بد اشتباه بود؛ زیرا آن بد هم جنایت و کشتار را
به حدّی رسانده بود که دیگر جایی در این مرز و بوم نداشت. جنایات آن رژیم، مردم را
به ستوه آورده بود. به راستی برای من جای سؤال است که برخی چگونه انتظار دارند که
مردم ساکت می شدند و اجازه می دادند که قاتلین جوانانشان، همچنان بر آنها حکومت
کنند. رضاخان با آن همه زورگویی، به طور نمادین عوامل کشتار مردم در مسجد گوهرشاد
را مجازات کرد، ولی عاملین کشتار مردم در روز 17 شهریور 57، همچنان تا روز آخر بر
جای خود تکیه داده بودند و شاه که فرماندۀ کلّ نیروهای نظامی بود، هیچ برخوردی با
آنها نکرد.
2.نقد
دوم که بر این دلیل وارد است این است که از مردم انتظار دارد که علم غیب داشته
باشند و بدانند که بعد از سرنگونی رژیم فعلی با چه چیزی روبرو خواهند بود. این
انتظاری نامعقول و غلط است. مردمی که حاکمینشان به راحتی آنها را در خیابان به
رگبار می بندند یا در ساختمانهای مخوف ساواک شکنجه و گاهی سر به نیستشان می کنند،
فقط این را می دانند که تحمّل چنین نظامی غیرممکن است. بررسی اینکه بعد از این
رژیم چه باید باشد، به راستی وظیفه ای نیست که به عهدۀ مردم باشد، بلکه
تئوریسینهای انقلاب هستند که باید زحمت این کار را بکشند! خب، روشن است که
تئوریسینهای انقلاب نیز هر یک به آرمانهای خویش می اندیشیدند و بر اساس آن نیز عمل
می کردند. مردم تئوریسین نبودند که به بررسی بپردازند. انقلاب مردم ابعاد دیگری
خارج از جایگزینها داشت. مسئله ای که مردم را به ستوه آورده بود، استبداد غیرقابل
تحمّل حکومتی بود که ندای مردم بی دفاع را با سرب داغ فشنگهای ژ-3 جواب می داد.
مردم به درستی این را فهمیده بودند که این شاه ستمگر، که در بالاترین درجه از این
نظام قرار دارد و فرماندهی کلّ قوای نظامی در دست اوست، دیگر نباید بر آنها حکومت
کند. آنچه بعد از انقلاب پیش آمد، چه خوب بود و چه بد، به راستی بهتر از تحمّل
رژیم شاه با آن سطح از خشونت و جنایتکارگی بود. همانطور که عمل سربداران در کشتن
مغولانی که قصد تجاوز به نوامیسشان را داشتند، عملی صحیح بود، و همه قبول داریم که
اشتباه نکردند. همانطور که غیرمنطقی بود که آنها از ترس اینکه شاید اگر با این
گروه برخورد کنند، گروهی دیگر و فوجی عظیمتر از مغولان با خشونت بیشتر بدانها حمله
کنند، اجازه بدهند که این گروه به ناموسشان تجاوز کنند؛ به طور مشابه اگر مردم
ایران از ترس آمدن حکومتی بدتر و مستبدتر، جنایت حکومت وقت را بر می تافتند، کاری
غیرمنطقی محسوب می شد.
3.نقد
سومی که می توان بر این دلیل وارد دانست، این است که انتظار طرفداران این دلیل این
است که مردم، وجود رژیمی را تحمّل کنند که با ایدئولوژی اکثریت قریب به اتفاق
تعارض داشت. اصلاً منظورم رأیی که در فرودین 58 به استقرار نظام جمهوری اسلامی، داده
شد نیست. بیایید فرض کنیم گروههای دیگر نیز طرفداران قابل توجهی داشتند. چند درصد
ایرانیان، عملکرد رژیم پهلوی را برخلاف تمایلات قلبی و ایدئولوژی خویش نمی دیدند؟
گذشته از توده های زیادی که خواهان دین بودند، عده ای نیز تحت تأثیر کمونیسم قرار
داشته و خواهان نظامی با گرایشات کمونیستی و مارکسیستی بودند، گروهی طرفدار
لیبرالیسم و اندیشه های غربی بودند، گروههایی نیز به التقاط رسیده بودند و اسلام
را به شکلی منطبق بر نگرش آمریکا یا شوروی قبول داشتند! به راستی چند درصد مردم
ایران به هیچیک از اینها توجهی نداشتند؟ آنچه باقی می ماند، به غیر از درباریان و
طرفداران ناچیز شاه، دو دسته با نگرشهای ناسیونالیستی و نگرشهای بی خیالانه بودند.
ناسیونالیستها نیز بر سر ماجرای ملّی شدن صنعت نفت و دهها عمل دیگر، دل خوشی از
رژیم شاه نداشتند. در مقابل شاه با کمونیسم و مارکسیسم سازشی نداشت، پس دل
کمونیستها و گروههای نیمه اسلامی-نیمه مارکسیستی نیز از او راضی نبود. از سوی دیگر
شاه دیکتاتور بود، لذا غربزدگان و لیبرالها نیز امیدی به او نداشتند. امّا در آخر
و نسبت به توده ها، که نگرش دینی داشتند، شاه به شدّت به عقاید این دسته ضربه زده
بود و این کاری بود که از زمان پدرش شروع شده بود و پدرش روشی مستبدّانه تر نسبت
به دین داشت، ولی خب روش شاه هم هر چند با آزادی ظاهری بیشتری همراه بود، ولی رژیم
شاه به صورت فرهنگی، در حال اسلامزدائی بود. وضعیت دانشگاهها، افزایش طیفهای بیدین
و منکر خدا، ممنوعیت حجاب در مدارس، سینمایی با فیلمهای ناسازگار با اسلام، وجود
مراکز فساد، نارضایتی همیشگی طیف مذهبی از رژیم و... رژیم شاه، کاری کرده بود که
جوانان تحصیلکرده، اکثراً غیرمذهبی باشند و این امری بود که مذهبیون را از رژیم
ناراضی کرده بود.
به راستی کسانی که دم از آزادی می زنند، چگونه
انتظار دارند که تمامی ایرانیان، اینگونه سرکوب عقاید و ایدئولوژیهای خویشتن را می
دیدند و دم نمی زدند، تا حکومتی که به زعم آنها ناصالح و دیکتاتور است، روی کار
نیاید؟ اگر قرار باشد که بنا به مصالح، خواست اکثریت مردم را کنار بگذاریم که خود
مبلّغ دیکتاتوری هستیم، و آنگاه دیگر نمی توانیم دیگران را به جرم دیکتاتوری محکوم
بشماریم.
4.امّا
ایراد آشکار دیگری که این نگرش دارد، این است که نوعی خودزنی برای مخالفان جمهوری
اسلامی نیز محسوب می شود. مخالفان، عموماً مردم را به انقلابی دیگر و اینبار علیه
نظام جمهوری اسلامی دعوت می کنند، و از سوی دیگر، انقلاب پیشین را می کوبند و سعی
می کنند، نشان بدهند که چگونه یک انقلاب، حکومتی را که از دید خودشان دیکتاتوری و
ناصالح است، روی کار آورد. این مسئله منجر به تناقضی داخلی در آراء و نظرات این
افراد می شود، زیرا از یک سو انقلاب را می نوازند و از یک سو محکومش می کنند! گویی
فقط انقلابی خوب است که در جهت خواست آنها باشد و باز هم یک نگاه دیکتاتورگونه به
انقلاب را نشان می دهد. البته مشکل دیگر اینجاست که وقتی انقلاب پیشین منجر به روی
کار آمدن بدتر از بد شد، از کجا معلوم که دوباره این اتفاق نیفتد؟ پاسخ این طیف
این است که چنین اتفاقی نخواهد افتاد! ولی این تنها یک ادعاست! اگر یک بار رخ داده
است، بدون شک برای بار دوم نیز رخ می دهد، چنانکه پیش از انقلاب سال 57، انقلاب
مشروطه را نیز داشتیم: بد رفت و بدتر آمد!
بنا به مطالب فوق، به نگر بنده، انقلاب را خطا
انگاشتن، هم غیرمنصفانه است و هم جفاست در حقّ نسلی که از رژیم پیشین زخمها خورد و
خونها و جانها داد و شکنجه ها کشید، در حالی که بسیاری از این جانها فقط به جرم
شعار دادن علیه پادشاه آن رژیم گرفته شدند.