۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه

پیشرفتهای ایران در عصر پهلوی




پیشگفتار

  آیا ایران در عصر پهلوی پیشرفتی داشته است؟ در پاسخ به این سؤال، نگاههایی پر از افراط و تفریط در بین ایرانیان دیده می شود. برخی می خواهند وضعیت ایران در عصر پهلوی را یک بهار شکوفائی جلوه بدهند و برخی برعکس، سعی می کنند که آنرا یک سقوط محض جلوه دهند.

  یکی از نگاههای افراطی و پراغراق را در کلام شجاع الدین شفا، در دفاع از رژیم پهلوی و نفی انقلاب اسلامی می بینیم:

  «در آغاز قرن بیستم، انحطاط همه جانبه مادی و معنوی ایران چنان فراگیر شده بود که دیگر تنها معجزه ای ضروری بود تا این کشور را از سقوطی نهائی و برگشت ناپذیر نجات دهد. و برای صحه نهادن بر همین سقوط نهائی بود که برنامه تحت الحمایگی ایران و انضمام آن به امپراتوری جهانی بریتانیای کبیر طرح ریزی شد. از دیدگاه واقعیتها این غول زخم خورده و رنجور با همه سخت جانی چند هزار ساله اش، میبایست همان هنگام و نیم قرن بعد از آن از پای درآمده باشد.
  ولی آن معجزه سرنوشت ساز بوقوع پیوست، و به دنبال آن نه تنها حسابهای مربوط به ایران بلکه بسیار حسابهای دیگری نیز در سطح بین المللی بر هم خورد، زیرا در سال 1917 در سرزمین پهناور روسیه تزاری انقلاب سرخ روی داد که هم ساختار سیاسی و اجتماعی خود این کشور را فرو ریخت و هم نظم دیرپای جهانی را که در آنزمان تقریباً سراسر آن در زیر نگین سروران غربی دو سوی اقیانوس اطلس قرار داشت.»[1]

«ایران و ترکیه در تقریباً در یکزمان جهش سرنوشت ساز سازندگی را، با هدف رسیدن به کاروان تمدن عصر حاضر که بسیار و بسیار از آن فاصله داشتند، آغاز کردند. در این تلاش سازندگی ترکیه این امتیاز را بر ایران یافت که در جریان جنگ جهانی دوم اشغال نشد، و در نتیجه عواقب سیاسی و اجتماعی چنین اشغالی را تحمل نکرد. در عوض ایران این شانس برتر را داشت که از سرمایه تقریباً بیکران نفت برخوردار بود و در سالهای اوج سازندگی خویش به برکت عواید سرشار ناشی از افزایش بین المللی بهای همین طلای سیاه توانست همه امکانات خود را در خدمت برنامه های وسیع سازندگی خویش بکار گیرد.
  ولی همانند آنچه در "بی بی پیک" پوشکین گذشته بود، همان طلسم سحرآمیزی که ایران را به مقام موفقترین کشور جهان سوم در تلاش سازندگی رسانید و سالهای پیاپی آنرا از بالاترین نسبت رشد سالانه اقتصادی و آموزشی در تمام جهان برخوردار ساخت، سقوطی سنگین را نیز برای این کشور بدنبال آورد، چنانکه در نهایت بمصداق ضرب المثل معروف پارسی، گاوان یک من شیر و دو من شیر دیگر که همان یک من و دو نم شیر را برای خود نگاه داشتند در ردیفی مقدم بر این گاو نه من شیر باقی ماندند که در پایان کار بر تمام دوشیده های خویش لگذ زد و حتی قطره ای نیز برایش نماند.»[2]

  می بینیم که که این نویسندۀ سلطنت طلب، چگونه در رسای رژیم پهلوی اغراق می کند، و پیرامون وقوع انقلاب، سیاه نمایی می نماید، تا جایی که تمثیل "گاو نه من شیر" را برای ایرانیان به کار می برد! گویی ایرانیان به دلیل پیشرفتهای ادعایی طرفداران رژیم شاه، باید در برابر حکومت مستبدی که به راحتی خون جوانانشان را می ریخت، سکوت می نمودند.

  از سوی دیگر، این مسئله نیز قابل توجه است که پیشرفت یک کشور در طول دوران یک حکومت، امری طبیعی می باشد، و این مسئله در حکومت قاجاریه هم دیده می شود. آقامحمد خان قاجار و جانشینش فتحعلیشاه، تأثیر زیادی بر از بین بردن بی ثباتی در کشور و محو سیستم شبه ملوک الطوایفی داشتند که از زمان انقراض صفویه دامن ایران را گرفته بود، و سالهای سال، در حالی که رقبای ایران در حال پیشرفت بودند، ایرانیان را مشغول تلاش برای کسب قدرت در ایران نمود. حکومت قاجاریه، گذشته از بازگرداندن ثبات پس از سالها بی ثباتی و آشوب، در طول دوران خود، مظاهری از تکنولوژی و علوم جدید را نیز از کشورهای پیشرفته که سالها بود ایران از آنها عقب افتاده بود، وارد کشور نمود، و این کار را مثل پهلویها از طریق تغییر در لباس و فرهنگ مردم انجام نداد. این مسائل باعث نمی شود که ما فراموش کنیم که شاهان قاجار به غیر از بنیانگذار این حکومت، در اکثر موارد گذشته از اینکه خود بیعرضه و بی کفایت بودند، حتی به افراد دلسوز نیز در خیلی مواقع میدان عمل نمی دادند. حال مسئلۀ رژیم پهلوی نیز به همین شکل است. این رژیم، مثل هر حکومت دیگری در دوران حاکمیت خود، سعی کرد که امکانات کشورش را بروزرسانی کند، ولی این مسئله را نباید اینطور با اغراق و تعصب مطرح کرد که گویی ایران در دوران حکومت پهلوی یک معجزۀ بزرگ را پشت سر گذاشته است.

  این نکته را نیز فراموش نکنیم که پیشرفت یک کشور در طول دوران یک حکومت، به خاطر بیداری مردم، مدیران و نخبگان است، و حکومت صرفاً در ایجاد بستر مناسب برای این پیشرفت مؤثر است.

تلاشها برای اغراق

 با مطالعه وضعیت کشور در سال 57 نادرستی این گونه برداشتها روشن می شود در مورد عملکرد رژیم پهلوی صرف نظر از افرادی که نادانسته، برخی از اقدامات صورت گرفته در زمان شاه را بدون توجه به ماهیت آن به عنوان شواهدی بر پیشرفت و توسعه کشور و خدمت این رژیم بر می شمرند، برخی از جریانها چنین رویکردی را با هدف تطهیر چهره رژیم پهلوی و سرپوش گذاشتن بر خیانت های آن به کشور و مردم و زیر سؤال بردن انقلاب اسلامی دنبال می کنند .به طور خاص پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یک جریان تاریخ نگاری فعال ظهور کرد که به پشتوانه حضور در محافل آکادمیک اروپا و آمریکا و برخورداری از ماهنامه ها و فصلنامه های پژوهشی به تحریف تاریخ انقلاب و تطهیر رژیم پهلوی روی آورد. نمونه آثاراین طیف نیز به فارسی ترجمه شده که کتاب «در دامگه حادثه» خاطرات پرویز ثابتی،  «معمای هویدا» نوشته دکتر «عباس میلانی» و تاریخ شفاهی دانشگاه «هاروارد» درباره ایران و انقلاب می توان اشاره کرد. این جریان که پیوندهای نزدیکی با سلطنت طلبان دارد، چند سالی است که به حیطه مستند سازی تاریخی-سیاسی در شبکه های ماهواره  ای وارد شده و برای مثال، مستند «ده شب گوته» یا «از تهران تا قاهره» و اخیراً نیز مستند «انقلاب ۵۷» از تولیدات آن هاست. چنین کوشش هایی با هدف «بزک کردن چهره رژیم پهلوی» نزد مردم و ارایه چهره ای مناسب و طرفدار پیشرفت و توسعه کشوراز آن و سرپوش نهادن بر جنایات ها و خیانت های آن و زیر سؤال بردن انقلاب اسلامی ، صورت می گیرد.

کتاب «پاسخ به تاریخ» که پس از وقوع انقلاب توسط شاه نگاشته شده را می توان آغاز گر چنین جریانی دانست که شاه در آن یک نوع ژشت ضد غربی گرفته و چنین وانمود می کند که با افزایش قیمت نفت جلوی غربیها ایستاده و آنها به این دلیل به دنبال تلافی هستند و قصد دارند وی را به نحوی از سر راه خود بردارند. هم محمدرضا پهلوی و هم پدرش دچار توهمی شده بودند که ریشه آن به اتکای آنان از ابتدای امر به بیگانگان برمی گشت. از آنجا که بیگانه آنان را سر کار آورده بود و آن ها می دانستند در حکومت و اداره کشور استقلال ندارند، همواره نگران بودند که حالا که انگلیسی ها ما را انتخاب کرده اند، ممکن است تصمیم بگیرند گزینه بهتری جانشین و جایگزین ما نمایند. با تشدید مخالفت ها در جریان انقلاب، محمدرضا پهلوی که اساسا برای مردم و هیچ نیروی دیگری قدر و ارزشی قائل نبود، تلاش کرد با توسل به بیگانگان که سنت همیشگی دربار پهلوی بود بر انقلاب مردم غلبه نماید، اما با وجود پشتیبانی جدی غربی ها و ددمنشی های نظامیان شاه، انقلاب مردم مهار نشد و شاه از ایران گریخت. درچنین شرایطی شاه تلاش کرد با مبراکردن خود، اطرافیان و غربیها را به عنوان علت سقوط خود معرفی نماید. جالب اینجاست که درهمان وضعیت نیز او باز به کمک غربی ها برای اعاده سلطنت خود و یا حداقل پناه دادن به او التماس می کرد.

  مطالعه وضعیت کلی کشور در آستانه انقلاب اسلامی و ماهیت وابسته و سرسپردگی افراطی شاه رژیمش به غرب به روشنی بی پایه و اساس بودن چنین ادعاهایی را اثبات می کند.

انقلاب سفید

  در اینجا برای روشن شدن واهی بودن چنین ادعاهایی به فراز هایی از کتاب «پاسخ به تاریخ» در این خصوص و نقدها و ایرادهای آن اشاره می کنیم: شاه در سومین بخش از این کتاب تحت عنوان «انقلاب سفید» به تشریح برنامه ها و سیاست های خود برای پیشرفت کشور پرداخته است و با استناد به انبوهی از آمار و ارقام تلاش کرده تا به تعبیر خویش چگونگی رهنمون ساختن جامعه به سوی تمدن بزرگ را تشریح نماید.

  شاه با اختصاص فصل مستقلی به اصلاحات ارضی و ارائه آمارهایی از میزان واگذاری زمین و تسهیلات به کشاورزان، این اقدام را که نخستین اصل از «انقلاب سفید» به شمار می رفت، گامی بلند در جهت تقویت بنیه کشاورزی محسوب داشته است. اما با مراجعه به آمارهای ارائه شده از سوی بانک مرکزی می توان سیر نزولی سریع سهم بخش کشاورزی را در تولید ناخالص داخلی طی سالهای پس از انجام اولین اصل انقلاب سفید، مشاهده کرد. براساس این آمار سهم بخش کشاورزی که در سال 1963(1341) یعنی سرآغاز اصلاحات ارضی در تولید ناخالص داخلی 9/27 درصد بود، طی سال های پس از این اقدام رو به کاهش گذارد و سرانجام در سال 1978 (1356) به پایین ترین حد خود یعنی 3/9 درصد رسید.[3] این در حالی بود که در آخرین سال حاکمیت رژیم پهلوی هنوز حدود 40 درصد از جمعیت فعال کشور در بخش کشاورزی حضور داشتند؛ لذا با توجه به سهم ناچیز این بخش در تولید ناخالص داخلی می توان متوجه فقر حاکم بر این بخش از جمعیت کشور در آستانه انقلاب، گردید. بنابراین بیراه نیست اگر گفته شود اصلاحات ارضی نه تنها گام مثبتی در جهت پیشرفت و توسعه کشاورزی در کشور نبود، بلکه به اضمحلال و نابودی آن انجامید و سایه فقر و مسکنت را بر روستاها و روستاییان و کشاورزان این سرزمین گسترانید. در پی بروز چنین وضعیتی بود که وابستگی کشور به محصولات کشاورزی و نیز دامپروری که در ارتباط مستقیم با آن قرار داشت، رو به فزونی گذاشت، حال آن که پیش از آن، کشور در این زمینه از خودکفایی برخوردار بود. منظور از این سخن، انکار ضرورت بهبود شیوه ها و روش های کشاورزی سنتی در کشور نیست، اما باید دانست آنچه به نام اصلاحات ارضی صورت گرفت برخلاف تلاش شاه در این کتاب، نه تنها پیشرفت و منفعتی برای کشور نداشت، بلکه موجب نابودی همان وضعیت موجود نیز گردید و سهم کشاورزی در اقتصاد کشور را به پایینترین حد خود رسانید.

  از سوی دیگر سیاست های توسعه صنعتی کشور نیز که عمدتاً برمبنای صنایع مونتاژ پی ریزی شده بود، از یک سو توانایی جذب انبوه بیکاران روستایی را نداشت و از سوی دیگر این صنایع اساساً از توانایی چندانی برای تقویت قدرت اقتصادی کشور برخوردار نبودند. توجه به این نکته نیز ضروری است که عمده ترین سرمایه گذاری ها و فعالیتها در زمینه توسعه صنعت نفت صورت می گرفت؛ چرا که سهم آن در تأمین درآمدهای کشور، روز به روز افزایش می یافت و بدین طریق وابستگی کشور به درآمد نفت، نهادینه گردید. در کنار صنعت نفت، بخش خدمات نیز از رشد قابل ملاحظه ای برخوردار بود که نتیجه آن گسترش بی رویه بخش های اداری و تجاری و واسطه گری بود و به این ترتیب شاکله اقتصادی کشور، به ویژه پس از افزایش درآمدهای نفتی در سال 1352، بر این مبنا گذارده شد.

اظهارات وزیر اقتصاد رژیم پهلوی

  شاید بهتر باشد برای دریافتن نتیجه مجموعه فعالیت هایی که محمد رضا شاه صفحات زیادی از کتاب خود را برای توضیح و تشریح آنها اختصاص داده است، به اظهار نظرهای برخی از وزرا و مسئولان رژیم پهلوی در این باره، رجوع نماییم. علینقی عالیخانی از مقامات عالی رتبه اقتصادی رژیم پهلوی که در اغلب سال های دهه 40 نیز وزارت اقتصاد را برعهده داشت، طی مقدمه ای که بر یادداشت های اسدالله علم نگاشته، به تفصیل کارکردها و دستاوردهای رژیم پهلوی را در عرصه های مختلف مورد بررسی قرار داده است.

  در بخشی از این مقدمه می خوانیم: «... به گمان او [شاه] اصلاحات ارضی و اجتماعی موجب آزادی زنان و دهقانان و سهامدار شدن کارگران گشته و برنامه های بهداشت و آموزش رایگان، جامعه خوشبخت برپا ساخته بود و دیگر جایی برای شکایت و خرده گیری نبود. ولی جز در زمینه آزادی زنان که بی گمان گام هایی اساسی برداشته شد [البته در چارچوب سیاست ها و ارزشهای رژیم پهلوی] در موردهای دیگر واقعیت وضع کشور با تصورات شاه تفاوتی کلی داشت. اصلاحات ارضی و از میان بردن بزرگ مالکی به راستی خدمت بزرگی بود، به شرطی که به دنبال آن نهادهای تازه ای مانند شورای ده یا شرکت های تعاونی- به معنای راستین و نه تبلیغاتی کلمه- جایگزین نظام پیشین می شد و دولت نیز با سیاست پیگیر و روشنی از آنها پشتیبانی می کرد، ولی در عمل به این امر آن چنان که باید توجه نشد و اعتبارات کشاورزی بیشتر صرف طرح های بزرگ شد و دهقانان خرده پا کم و بیش فراموش گشتند. داستان مشارکت کارگران در سود سهام واحدهای صنعتی نیز در عمل تبدیل به یک یا دو ماه دستمزد اضافی در سال شد و هیچ ارتباطی با سود این واحدها نداشت. هنگامی نیز که قرار شد بخشی از سهام این گونه شرکت ها به کارگران واگذار شود، تورم و کمبود مسکن و خواربار چنان فشاری برگرده این طبقه وارد کرده بود که دیگر کسی با وعده صاحب سهم شدن و دریافت سود در آینده، دل خوش نمی داشت... برنامه آموزش و بهداشت رایگان نیز چندان معنایی نداشت. در 1355 تنها 75% از کودکان به آموزش دسترسی داشتند، آن هم در شرایطی که حتی در پایتخت مدرسه ها تا سه نوبت کار می کردند و شمار شاگردان هر کلاس به 80-70 نفر می رسید. برپایه گزارش سال 1979 بانک جهانی، درصد اشخاص بالغ باسواد در 1975، در تانزانیا 66، در ترکیه 60 و در ایران 50 بیش نبود، همچنین در 1977 انتظار عمر متوسط (امید به زندگی) در ترکیه 60، در ایران 52 و در هندوستان و تانزانیا 51 سال بود. به زبان دیگر، چه در زمینه آموزشی و چه در زمینه بهداشتی، وضع ایران از کشورهایی که درآمد کمتر یا خیلی کمتر داشتند، بهتر نبود.»[4]

غیرمنطقی بودنِ برخی آمارها

  اگر این اظهارات مقام برجسته اقتصادی رژیم پهلوی را با آنچه شاه در کتاب خویش مدعی شده است، مقایسه کنیم، به بسیاری از واقعیت ها پی خواهیم برد. نکته قابل توجه در مطالب عالیخانی، تأکید وی بر تفاوت داشتن واقعیات موجود با «تصورات شاه» است. محمد رضا شاه از آنجا که عادت به خود بزرگ بینی داشت، فارغ از این که وضعیت واقعی اقتصاد، صنعت و دیگر امور جامعه و کشور در چه شرایطی قرار دارد، ایران و ایرانیان را تحت حکومت خویش، دارای بیشترین رشد اقتصادی و بهترین شرایط برای رسیدن به تمدن بزرگ تصور می کرد. از طرفی، دولتمردان رژیم پهلوی نیز به خاطر آشنایی با روحیات شاه، همواره سعی داشتند با ارائه آمار و ارقام بی مبنا، همین تصور را در ذهن او دامن بزنند و ضمن چاپلوسی و تملق گویی های فراوان، رضایت خاطر شاه را فراهم آورند؛ بنابراین شاه همواره در تصورات خود غوطه می خورد و همین غفلت موجب بروز آشفتگی ها و نابسامانی های بسیار در امور مملکت می گردید.

  این خصلت محمد رضا شاه، پس از فرار از کشور همچنان با او عجین است و خود را به طور واضح در کتاب «پاسخ به تاریخ» نیز نشان می دهد: «از آغاز انقلاب سفید (1963) کل در آمد ناخالص ملی از 340 میلیون به 5682 میلیون ریال افزایش یافت، که می توان گفت طی فقط پانزده سال، درآمد ما شانزده برابر شد. حجم ذخایر ارزی که محک استحکام اقتصاد عمومی است، از 45 میلیارد به 1509 میلیارد ریال افزوده گردید. نرخ سالانه رشد اقتصادی، که سالها بالاترین مقام را در دنیا داشت، به 8/13 درصد در سال 1978 بالغ گشت و میانگین درآمد سرانه از 174 دلار در سال 1963 به 2540 دلار افزایش یافت. کشور ما، که تا 1973 در لیست کشورهای غنی صندوق بین المللی پول جای نداشت، از 1974 به بعد مقام دهم را احراز کرد.» (محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ترجمه حسین ابوترابیان ، تهران : زریاب ، 1385، ص257-256) وی در جای دیگری به طرح این ادعا می پردازد: «ما در زمینه های مختلف سیاست و آموزش و پرورش و رفاه اجتماعی و توسعه از همه کشورهای در حال توسعه جلوتر بودیم. آخرین برنامه پنج ساله ما یک رشد سالانه 24 درصد را نوید می داد. این رشد در 1975 برمبنای قیمتهای جاری به 42 درصد بالغ شد که چهار برابر رشد سالانه ژاپن بود.»[5]

  طبیعتاً اگر این اعداد و ارقام در خارج از محدوده "تصورات شاه" نیز واقعیت یافته بودند، دست کم وضعیت اقتصادی کشور در آخرین سال های حاکمیت پهلوی می بایست با رشد سالانه 8/13 یا 26 یا 42 درصدی، در شرایط بسیار خوب و ایده آلی باشد، اما پرواضح است که چنین نبود. گذشته از جداول و آمارهای رسمی بانک مرکزی، آنچه در خاطرات برخی رجال دوران پهلوی برجای مانده است، به صراحت از بحرانی شدن وضعیت اقتصادی در سال های پایانی عمر رژیم پهلوی حکایت دارد. در یادداشت های علم - وزیر دربار شاه و نزدیکترین فرد به وی- بارها از کمبودها و مشکلات اقتصادی برای عموم مردم، حتی احتمال بروز انقلاب سخن به میان آمده است: «3/11/54- افکار پیچیده دور و درازی می کردم، ولی مطلبی که مرا بیشتر تحت تأثیر داشت مذاکراتی بود که دیشب باعبدالمجید مجیدی رئیس سازمان برنامه و بودجه داشتم، چون چند تا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را باید با او مذاکره می کردم. دیشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن می گفت که بی نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتاً باید به انقلاب بیانجامد.»[6]

  توجه به این نکته ضروری است که علم در پایان سال 1354، یعنی در اوج درآمدهای نفتی و بلندپروازی های شاه، چنین نظری را ابراز می دارد، حال آن که اگر به مطالب شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» راجع به این برهه زمانی رجوع کنیم، ملاحظه می شود که او بهترین شرایط را در کشور به تصویر می کشد و رشد اقتصادی بالاتر از ژاپن را در تصورات خود به ثبت می رساند!

  جالب این که دقیقاً مقارن با این اظهار نگرانی علم از وضعیت اقتصادی کشور، براساس یک سند برجای مانده از ساواک، جعفر شریف امامی که او نیز از بلندپایگان رژیم پهلوی و از برجسته ترین عناصر فراماسون در کشور محسوب می شد، اوضاع را "در حد انفجار" توصیف می کند: «شخص مطلع و برجسته ای می گفت دو روز قبل در جلسه ای با شرکت شریف امامی رئیس مجلس سنا بودیم و خیلی جلسه خصوصی بود. رئیس سنا می گفت من اوضاع را خیلی بد می بینم. تمام مردم ناراضی در حد انفجار هستند. من که همه چیز دارم، می بینم وضع به نحوی است که شخص وقتی به خود می اندیشد عدم رضایت در باطن او مشاهده می شود و اضافه می کرد خیلی احساس وضع غیرعادی و آینده ای مبهم می کنم. در مورد نفت هم شریف امامی می گفت وضع را روشن نمی بینم و فایده ای هم ندارد که 24 میلیارد دلار به ما پول دادند. بیست میلیارد آن را که پس دادیم و حتی به انگلستان وام دادیم و چهار میلیارد بقیه هم به دست عوامل اجرایی از بین می رود و می خورند. اگر پولی نمی دادند بهتر بود. لااقل دلمان نمی سوخت و می گفتیم یک روز بالاخره پول وصول می شود. یعنی نفت به فروش می رسد و می توانیم با پول آن کاری برای مردم و مملکت انجام دهیم.»[7]

  با توجه به بسیاری از این گونه اظهارات مقامات رژیم پهلوی که از نزدیک با واقعیات جامعه در تماس بودند، پرواضح است که وقتی شاه از رشد اقتصادی 13 و 24 و 42 درصدی سخن به میان می آورد، فارغ از این که ذکر چنین اعداد و ارقامی برای رشد اقتصادی حکایت از عدم درک صحیح وی از معنا و مفهوم "رشد اقتصادی" دارد، در تصورات شاهانه خویش مستغرق است. اسدالله علم در یادداشت روز 15/6/1348 خود با زیرکی تمام، به گونه ای کنایه آمیز دلایل و زمینه های شکل گیری این گونه تصورات نزد شاه را برای آیندگان به یادگار نهاده است: «سر شام شاهنشاه فرمودند بانک مرکزی گزارش می دهد 22% رشد اقتصادی در سه ماهه اول سال بالا رفته است. از من تصدیق خواستند. فرمودند آیا واقعاً  تعجب نمی کنی؟ عرض کردم تعجب نمی کنم [و] باور [هم] نمی کنم. این گزارشات دروغ است. چون در حضور دیگران بود، شاهنشاه خوششان نیامد. من هم فهمیدم جسارت کرده ام، ولی دیر شده بود! ماشاالله شاه آن قدر علاقه به پیشرفت کشور دارد که در این زمینه هر مهملی را به عرض برسانند قبول می فرمایند و به همین جهت گاهی دچار مشکلات مالی و مشکلات دیگر می شویم.»[8]

عدم تعادل

  بی تردید بخش قابل توجهی از مشکلات اقتصادی کشور در آن دوران، به صرف هزینه های کلان در امور نظامی بازمی گشت. این نکته بر صاحبنظران پوشیده نیست که در یک برنامه ریزی سنجیده به منظور دست یابی به توسعه و پیشرفت، باید تعادل میان حوزه های مختلف رعایت شود. طبیعتاً حوزه نظامی نیز برای یک کشور از اهمیت ویژه ای برخوردار است که بی توجهی به آن، می تواند امنیت ملی آن جامعه را در معرض خطرات جدی قرار دهد؛ بنابراین اگر شاه در قالب یک برنامه متعادل، درآمدهای ارزی کشور را به مصرف می رسانید، ضمن آن که در زمینه توسعه و تجهیز نظامی کشور گامهای مؤثری برمی داشت، وضعیت اقتصادی بهتری را نیز برای جامعه رقم می زد، اما عملکرد رژیم پهلوی در این زمینه کاملاً نامتعادل و نامعقول بود. علینقی عالیخانی به صراحت به این مسئله اشاره دارد: «هزینه نظامی ایران در سال های واپسین شاهنشاهی به راستی سرسام آور بود و در 1977 (56-1355) به 6/10 درصد تولید ناخالص ملی رسید. در حالی که این درصد در فرانسه 9/3، در انگلستان 8/4، در ترکیه 5/5 و در عراق 7/8 بود. در آن سال ایران با همه همسایگان خود- از جمله عراق- روابط دوستانه ای داشت و مورد هیچ گونه خطر مستقیم از هیچ سو نبود و در نتیجه چنین هزینه چشمگیر نظامی را به هیچ وجه نمی توان توجیه کرد.»[9]

  این در حالی است که شاه برای توجیه هزینه های سرسام آور نظامی، در کتابش عنوان می کند: «معنی سیاست دقیق استقلال ما این بود که به تسلیحات و ارتش احتیاج داشتیم. می خواستیم طوری مسلح شویم که امنیت ما در آن بخش از جهان اقتضاء می کرد.»[10]

  شاه اگرچه سعی دارد نظامی گری پرهزینه و ویرانگر خود را سیاستی مستقل و به منظور حفظ امنیت ملی ایران قلمداد کند، اما واقعیات تاریخی، این تلاش او را ناکام می گذارند. گذشته از وابستگی رژیم پهلوی به انگلیس و سپس آمریکا، پس از تصمیم انگلیس به خارج کردن نیروهای نظامی اش از منطقه خلیج فارس در سال 1971، نوعی خلأ قدرت در این منطقه به وجود می آمد که با توجه به حضور برخی رژیم های چپ گرا مانند عراق، سوریه و مصر، نگرانی هایی را برای بلوک غرب به رهبری آمریکا دامن می زد. از سوی دیگر اگرچه تهدید بالفعلی از جانب شوروی احساس نمی شد، اما به هر حال سیاست غرب برای حفظ و تقویت پرده آهنین گرداگرد بلوک شرق، از جمله مرزهای جنوبی اتحاد جماهیر شوروی، کماکان به عنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر دنبال می شد. در همین زمان، آمریکا به شدت در ویتنام گرفتار شده بود، و تلفات و خسارات سنگینی را متحمل می گردید. بی تردید ماجرای ویتنام و آثار و تبعات نظامی، اقتصادی و سیاسی آن برای دولتمردان آمریکایی، تجربه ای بس گرانبها به حساب می آمد و چه بسا برمبنای همین تجربه بود که پس از خروج نیروهای نظامی انگلیس از خلیج فارس، آنها سیاست جدیدی را برای حفظ موقعیت خویش در این منطقه به کار بستند. "دکترین نیکسون" در چارچوب این سیاست جدید ایالات متحده طرح ریزی شد و به اجرا درآمد: «به باور "نیکسون"، اصل اساسی این سیاست آن بود که کشورهای مورد نظر بتوانند در مناطق از پیش تعیین شده، امنیت خویش را حفظ کنند. بدین ترتیب، اصطلاح "صلح در خلال همیاری" به محور استراتژی آمریکا تبدیل می شود. کشورهای متحد و دوست آمریکا با فراهم آوردن عوامل انسانی و تأمین هزینه ها و ایالات متحده با فراهم آوردن امکانات و وسایل لازم، معادله ای برقرار می کردند که براساس آن، امنیت منطقه حفظ می شد. این مسئله، در کنار فشار شرکت های بزرگ تولید کننده تسلیحات و تجهیزات نظامی، نشان دهنده تهاجم اقتصادی در صادرات محصولات نظامی است.»[11] به این ترتیب آمریکایی ها که درچارچوب سیاست های امپریالیستی و سلطه جویانه خود، در پی حفظ و تحکیم موقعیت خویش در اقصی نقاط جهان بودند، به جای آن که طبق روش های پیشین، خود مستقیماً به این امر مبادرت کنند، این وظیفه را برعهده وابستگان منطقه ای خویش نهادند. اتخاذ این سیاست، منافع بی شماری برای آمریکا داشت. از این پس کلیه هزینه های مالی لازم و نیز تدارک نیرو و تجهیزات، برعهده "ژاندارم های وابسته منطقه ای" قرار می گرفت و در مقابل، آمریکا متعهد می شد این کشورها به هر میزان که اسلحه و تجهیزات بخواهند در اختیار آنها قرار دهد. در چارچوب این دکترین بود که شاه به عنوان ژاندارم آمریکا در منطقه برگزیده شد و سیل تسلیحات و تجهیزات و مستشاران نظامی، در قبال تأمین و پرداخت هزینه آنها، راهی ایران گردید. درست پس از آغاز این مرحله است که ناگهان قیمت نفت در جهان رو به افزایش می گذارد و پول کافی در اختیار شاه برای تأمین هزینه های بسیار سنگین این طرح قرار می گیرد.

  از آنجا که دکترین نیکسون و پیامدهای آن برای ایران و معادلات قدرت در منطقه خلیج فارس، معروفتر از آن است که شاه بتواند آن را نادیده بگیرد، به ناگزیر اشاراتی را به آن البته در قالب عبارات و واژه های حساب شده دارد، اما همین مقدار نیز می تواند برای خوانندگان کتاب بیانگر حقایقی باشد: «پیش از آن که نیکسون به ریاست جمهوری برسد، در تهران با هم مذاکرات مفصلی داشتیم، و معلوم شد که درباره بسیاری از اصول ساده ژئوپولتیک با یکدیگر توافق داریم. مثلاً: هر ملتی باید در پی اتحاد با "متحدان طبیعی اش" باشد، یعنی کشورهایی که با علائق مشترک و دائمی به آنها وابسته است.»[12] پرواضح است که منظور شاه از "اصول ساده ژئوپولتیک" همان دکترین نیکسون و منظورش از ضرورت "اتحاد با متحدان طبیعی اش"، توجیه وابستگی خود به ایالات متحده آمریکاست.

  آنچه بیش از همه در این زمینه جای تأسف دارد این که تمامی مخارج و هزینه های سنگین بار شده بر ملت ایران، در حقیقت در جهت تأمین منافع کلان آمریکا و پیشبرد سیاست های جهانی آن بود. قبل از هر سخن دیگری در توضیح این موضوع باید گفت شاه خود در این کتاب، به این مسئله اعتراف دارد: «ارتش ما در واقع قادر بود در این ناحیه، که برای غرب اهمیت استراتژیک فوق العاده ای دارد، هرگونه "ناآرامی محلی" را متوقف یا در نطفه خفه کند.»[13] به این ترتیب دیگر لازم نبود آمریکا آن گونه که برای سرکوب "ناآرامی محلی" در منطقه آسیای جنوب شرقی، وارد ویتنام شده و در آنجا گرفتار شده بود، در این منطقه نیز وارد عمل شود؛ چرا که شاه وظیفه در نطفه خفه کردن هرگونه "ناآرامی محلی" را عهده دار گردیده بود. این احساس وظیفه شاه، طبعاً از وابستگی رژیم پهلوی به آمریکا نشئت می گرفت. مارگ گازیوروسکی در کتاب خویش تحت عنوان «سیاست خارجی آمریکا و شاه»، به بررسی این رابطه پرداخته است و می نویسد: «سیاستگذاران ایالات متحد، کودتای 1953 را برای بازگرداندن ثبات سیاسی به کشوری که آن را برای استراتژی جهانی آمریکا در مقابله با اتحاد شوروی حیاتی می انگاشتند، ترتیب داده بودند... رابطه دست نشاندگی بین ایران و آمریکا در آغاز بخشی از استراتژی "نگاه نو" حکومت آیزنهاور بود. "نگاه نو" که در بررسی شماره 2/162- NSC شورای امنیت ملی در تاریخ نوامبر 1953 مطرح شد تلاشی برای بازیابی ابتکار عمل در رویارویی جهانی با اتحاد شوروی و در عین حال کاهش هزینه های دفاعی آمریکا بود... از دیدگاه  سیاستگذاران آمریکا، جایگاه ایران در خط شمالی خاورمیانه آن را برای دفاع از آن منطقه، برای دفاع مقدم از منطقه مدیترانه، و به عنوان پایگاهی برای حمله های هوایی یا زمینی به درون اتحاد شوروی، حیاتی می ساخت. منابع نفت ایران و دیگر کشورهای خلیج فارس برای بازسازی اروپای غربی و برای توانایی غرب در دوام آوردن در یک جنگ طولانی، حیاتی بودند. اگر جنگ فراگیری هم در کار نبود، ایران به عنوان پایگاهی برای هدایت عملیات جمع آوری اطلاعات علیه شوروی، جاسوسی آن سوی مرز و همچنین، از 1957، مراقبت الکترونیک تجهیزات آزمون موشک شوروی در آسیای مرکزی ارزشمند بود.»[14]

  بنابراین اگر آمریکا و انگلیس در یک تلاش مشترک، دوباره شاه را پس از کودتای 28 مرداد، به قدرت می رسانند و از آن پس با حمایت همه جانبه از او و حتی تدارک دیدن یک سازمان امنیت سرکوبگر به نام «ساواک» درصدد مقابله با هرگونه تهدیدی در قبال وی برمی آیند، بدان خاطر است که تنها از طریق یک حاکمیت وابسته و دست نشانده، قادرند اهداف استراتژیک خود را دنبال کنند و در این مسیر، نه تنها متحمل هزینه ای نشوند بلکه منافع سرشاری را نیز نصیب خویش سازند.

  اینها واقعیت های موجود در زمینه سیاست نظامی گری شاه و اختصاص بخش اعظم درآمدهای کشور به این امر است، اما عمق فاجعه هنگامی بیشتر عیان می گردد که متوجه شویم در آن برهه حتی تصمیم گیری های کلان درباره خریدهای نظامی ایران برعهده دولت آمریکا بود. عبدالمجید مجیدی - ریاست وقت سازمان برنامه و بودجه- در پاسخ به سؤالی مبنی بر این که "در مورد خرید وسائل و تجهیزات چه طور؟ آیا در موقعیتی بودید که بررسی کنید؟" می گوید: «نه، نه، نه. آنها اصلاً دست ما نبود. تصمیم گرفته می شد... چون دولت ایران برای خرید وسائل نظامی قراردادی با دولت آمریکا داشت، [تصمیم گیری] با خود وزارت دفاع آمریکا بود. یعنی ترتیبی که با موافقت اعلیحضرت انجام می شد این بود که آنها خریدهایی می کردند که پرداختش مثلاً ظرف پنج یا ده سال بایست انجام بشود. به هر صورت، قرارهایشان را با آنها می گذاشتند. به ما می گفتند اثر این در بودجه سال آینده چیست؟ به این جهت ما رقمی که می بایست در سال معین در بودجه بگذاریم می فهمیدیم چیست. توجه می کنید؟ اما این به این معنی نیست که ده تا هواپیما خریدند یا بیست تا هواپیما خریدند. با خودشان بود. به ما می گفتند که شما در سال آینده بابت خریدهایی که ما می کنیم، قسطی که برای سال آینده در بودجه باید بگذارید، [فلان] مبلغ است که ما این مبلغ را می گذاشتیم توی بودجه»[15]

  و اگر بر این همه، این سخن عالیخانی را که حاکی از اولویت داشتن بودجه نظامی بر هر امر دیگری- حتی به بهای کاهش بودجه های عمرانی- است، بیفزاییم، به نظر می رسد به نحو بهتری می توانیم درباره ادعاهای شاه در این کتاب قضاوت کنیم: «هرچند یک بار، همه را غافلگیر می کردند و طرحهای تازه برای ارتش می آوردند، که هیچ با برنامه ریزی دراز مدت مورد ادعا جور درنمی آمد. در این مورد هم یک باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که می بایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تأمین کند.»[16]

  اینک می توان معنای این فراز از کتاب شاه را بهتر درک کرد: «با وجود کوششهای دائمی و پیگیر، زیربنای کشور (راه آهنها، جاده ها، بنادر) به قدر کفایت توسعه نیافته بودند. این بدان معنا بود که وارداتی بیش از آنچه تا آن روز از راه دریا و هوا و از طریق ترکیه و روسیه و دیگر کشورهای همسایه انجام می گرفت غیر ممکن بود. بندرهای ما را کشتیها عملاً مسدود کرده بودند و هر کشتی می بایست شش ماه به انتظار تخلیه بار خود لنگر بیندازد.»[17] به راستی اگر شاه ده ها میلیارد دلار از سرمایه های کشور را صرف تأمین منافع غرب در منطقه نمی کرد و بودجه های عمرانی را در پای هزینه های نظامی قربانی نمی ساخت، امکان توسعه زیرساخت های اساسی برای پیشرفت واقعی و همه جانبه کشور فراهم نمی آمد؟ متأسفانه محمد رضا شاه با از دست دادن فرصت های طلایی برای انجام اقدامات اساسی در کشور، بیشتر در جهت انجام وظایفی که در چارچوب وابستگی به آمریکا برای او در نظر گرفته شده بود، گام برداشت و این البته مسئله ای نبود که از چشم ملت پنهان بماند. در حقیقت آنچه به نارضایتی های مردم دامن می زد، کمبودها و سختی های ناشی از معضلات اقتصادی نبود، چه بسا اگر مردم اقدامات شاه را در عرصه نظامی واقعاً در جهت تأمین امنیت ملی ایران تشخیص می دادند، با عوارض اقتصادی آن نیز به نوعی کنار می آمدند. اما آنچه ملت را سخت می آزرد و برایشان غیرقابل تحمل بود، صرف سرمایه های هنگفت کشور در چارچوب وابستگی به آمریکا و در جهت تأمین منافع کاخ سفید بود. در کنار این مسئله، برقراری قانون کاپیتولاسیون و حضور ده ها هزار مستشار نظامی آمریکایی به همراه اعضای خانواده شان، گذشته از صرف هزینه کلان برای آنها، عزت و شرافت جامعه ایرانی را نیز لکه دار ساخته بود. این قضیه به حدی شرم آور و ننگین بود که حتی شاه نیز ترجیح داده است بدون کمترین اشاره ای، با سکوت و سرافکندگی از کنار آن رد شود. ولی آیا این مسئله از حافظه تاریخی ملت ایران پاک خواهد شد؟[18]

مقایسۀ پیشرفتها با کرۀ جنوبی

  باوجود این که ما قبول داریم وضعیت ما در زمان قاجارها وضعیت فلاکت بار و نابهنجاری بوده است ولی تغییرات دوران پنجاه و هفت سالۀ پهلوی با توجه به امکانات، منابع و دیگر عوامل و نیز در مقایسه با بعضی از کشورها که امکانات و منابع کشور ما را ندارند، معجزه نیست، چون وقتی ملاحظه می کنیم که برخی کشورها به رغم نبود امکانات و فقدان منابع چنان پیشرفت های دارند که  تغییرات دوران حکومت پهلوی با پیشرفت های آن ها قابل مقایسه نیست، از این جهت تغییرات و برنامه های رژیم پهلوی را قابل دفاع نمی بینیم، به عنوان نمونه کشور کره مستعمره ژاپن بود و در سال 1945 استقلال یافت، امّا به زودی دچار صحنه نبرد بین المللی شد تا در سال 1962 به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم شد و آرامش خود را باز یافت. آمار زیر حاصل پیشرفت های کره جنوبی طی 20 سال از سال 1962 تا سال 1982 است این آمار را ما با مساعدترین آمار دوران رژیم سابق از سال 1922 تا سال 1979 (مجموعاً 57 سال که از حیث طول زمان 285% بیش از مدت مورد نظر در کره جنوبی است) مورد سنجش قرار می دهیم. (باید توجه داشت که کره جنوبی بر عکس ایران از عایدی نفت محروم بود).

ـ ذوب آهن: طی 20 سال در کره پنج مجتمع ذوب آهن و فولاد تأسیس شد با تولید 06/9 میلیون تن در سال، آن کشور در ردیف دهمین کشور تولید کننده ی فولاد در دنیا قرار داد. طی 57 سال در ایران یک مجتمع ایجاد شد با تولید 2/1 میلیون تن یعنی 800% کمتر.

ـ ساختمان کشتی: طی 20 سال در کره 14 حوضچه ساختمان کشتی تأسیس شد با محصول 4026000 تن در آخر سال 1982. طی 57 سال، فعالیت ایران در زمینه ی بالا صفر بود.

ـ وسایل الکترونیک: طی 20 سال در کره تلاش فوق العاده برای ساختمان آلات دقیق الکترونیکی (تلویزیون، رادیو، ساعت های الکترونیکی، کامپیوتر) و صدور آن به کار رفت که کره را در ردیف پنجمین صادر کننده ی وسایل الکترونیکی قرار داد. طی 57 سال فعالیت صادراتی ایران در زمینه بالا صفر بود.

 ـ شاهراه: طی 20 سال در کره 1100 کیلومتر شاهراه ساخته شد. در طول 57 سال در ایران 140 کیلومتر شاهراه ساخته شد: 786% کمتر

 ـ خط آهن: در طول 20 سال در کره 3900 کیلومتر راه آهن ساخته شد. در مدت 57 سال در ایران تقریباً معادل همین مقدار راه آهن ساختند.

 ـ تولید اتوبوس و اتومبیل باری: در سال 1981 در کره به 83000 دستگاه رسید که 400% ارقام منتشره در ایران بود.

 ـ خط آهن زیرزمینی: در طول 20 سال در کره 115 کیلومتر مترو ساخته شد. در ایران هیچ.

  از همه مهم تر مقایسه ی دو کشور از لحاظ تعلیم و تربیت است که بدواً از لحاظ کمیتی مقایسه می شود: در سال 1945 در تمام کره 165 دبیرستان سه ساله وجود داشت. تعداد آن در سال 1981 به 2000 واحد رسید که 1353 واحد آن دارای سیکل دوم بود. در مجموعه ی آن ها 4100000 دانش آموز تحصیل می کردند. علاوه بر این در آن مدت تعداد 18 دانشگاه در سئول ایجاد شد که با احتساب شعب آن ها در شهرستان ها مجموعاً 85 دانشکده را با 402000 نفر دانشجو تشکیل می داد. کل تعداد دانشجویان و دانش آموزان کره در سال 1981 به رقم 10502000 رسید. مساعدترین رقمی که شاه مخلوع در کتاب پاسخ به تاریخ از لحاظ تعداد افراد مشغول به تحصیل در ایران ذکر کرده 4/7 میلیون در آخر سال 1978 است که شامل تمام سازمان های تحصیلی اعم از دبستان، دبیرستان، حرفه ای، بزرگسالان شبانه ودوره های تخصصی باشد. تعداد کل دانشجویان در همان کتاب در آن سال 000,185 نفر قلمداد شده. بنابراین نسبت تعداد کل محصلین در ایران نسبت به کره 42/1 برابر کمتر و نسبت تعداد کل دانشجویان در ایران نسبت به کره از آنهم عقب تر، یعنی 17/2% پایین تر است. آمار بالا به طوری که اشاره شد عملکرد 20 ساله ی کشور کره ی جنوبی در مقابل 57 سال عملکرد دوران رژیم در ایران است. پس برای اینکه سنجش صورت منصفانه داشته باشد باید تمام آمارهای کره ی جنوبی را با ضرب 85/2 که نسبت بین 20 و 57 است وارد محاسبه کنیم. در این صورت میزان عقب ماندگی های ایران نسبت به کره در مواردی که ذکر شد به صورت زیر در می آید:

ـ نسبت عقب ماندگی ایران به کره در تولید آهن و فولاد8/22 بار
ـ نسبت عقب ماندگی ایران به کره در ساختمان کشتی(بی نهایت)
ـ نسبت عقب ماندگی ایران به کره در صدور وسایل الکترونیک(بی نهایت)
ـ نسبت عقب ماندگی ایران به کره در ایجاد خط آهن85/3 بار
ـ نسبت عقب ماندگی ایران به کره در ایجاد مترو (بی نهایت)
ـ نسبت عقب ماندگی ایران به کره در ایجاد شاهراه80/22 بار
ـ نسبت عقب ماندگی ایران به کره در مونتاژ اتوبوس و کامیون 40/11 بار
ـ نسبت عقب ماندگی ایران به کره درباره ی مجموعه ی افراد تعلیم گیرنده60/4 بار
ـ نسبت عقب ماندگی ایران به کره درباره ی تعداد دانشجویان20/6 بار[19]

  بنابر این تغییرات به وجود آمده در دوران پهلوی معجزه نیست، زیرا تغییرات به وجود آمده در دوران پنجاه و هفت ساله حکومت پهلوی ها و حتی دوران حکومت سی و هفت سالۀ پهلوی دوم نسبت به کشوری مثل کره که منابع نفتی و ذخائر کشور ما را ندارد، قابل مقایسه نیست و این در حالی که حکومت پهلوی به علت تأمین منافع انگلیس و آمریکا از حمایت های آنان برخوردار بود و آنطوری که منتفدین اقتصادی گفته اند، نتیجۀ تغییرات و برنامه های اقتصادی پهلوی برای کشور چیزی جز اقتصاد وابسته را به دنبال نداشت و قطعاً این تغییرات و برنامه ها نمی توانست پسندیده باشد تا چه برسد که از آن به عنوان معجزه یاد کنیم.

***

 قدر مسلّم مردم در آستانۀ انقلاب اسلامی، این ادعاهای رژیم را باور نمی کردند، زیرا خود بعینه فقر را در زندگی روزمرۀ خویش می دیدند. اختلاف طبقاتی، و تقابل فقر و غنا، امری آشکار بود. در حالی که بسیاری در حلبی و کپرها و بیغوله ها زندگی می کردند، رژیم در حال ساختن کاخ و استادیوم و جشنهای بین المللی بود. شعبان جعفری که خود از دوستداران شاه بود، در این مورد می گوید: «این استادیوم فرح کجا بود؟... بغلش حلبی آباد بود. بیست هزار قاچاقچی و دزد و قالتاق و قاتل اونجا زندگی می کردن. وقتی عرض می کنم مردم بیشترشو نمی دونن، ایناست. الان هیچکدوم از شما نمی دونین. اینا اونجا زندگی می کردن. آخه یکی نباید بود به وضع اینا می رسید؟»[20] در واقع می توان گفت که مردم در آن دوران، معتقد بودند که رژیم در حالِ "به هدر دادنِ منابع" است، و نه اینکه در زندگی آنها پیشرفتی حاصل کند. همین مسئله هم باعث شد که این ادعاهای پیشرفت، در مردمی که از خشونتهای حکومت در سالهای آخر عمر رژیم به ستوه آمده بودند، اثری نگذارد.

  البته ممکن است برخی بگویند که وضع پیشرفت کشور بعد از انقلاب هم ضعفهایی داشته است. در این مورد به طور اساسی باید در بحثی دیگر، به بررسی مسئله بپردازیم، و من در اینجا فقط دو سؤال می پرسم: آیا نظامی که بعد از انقلاب روی کار آمد نیز ادعای یک پیشرفت بزرگ و عظیم در تمام زمینه های اقتصادی، زیربنایی، فرهنگی، اجتماعی، علمی، نظامی و غیره را دارد؟ و آیا رژیم پهلوی نیز سالها اسیر جنگ تحمیلی و تحریمهای گسترده بوده است؟


پی نوشت:
[1] شجاع الدین شفا، جنایت و مکافات، ص24.
[2] همان، ص27.
[3] محسن میلانی، شکل گیری انقلاب اسلامی؛ از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران، انتشارات گام نو، 1381، ص124، به نقل از بانک مرکزی ایران: گزارش سالانه، تهران، قسمت مربوط به سال های1977، 1976، 1975، 1973.
[4] یادداشت های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، تهران، انتشارات مازیار و معین، ، 1380، ج 1، ص121-120.
[5] پاسخ به تاریخ، محمد رضا پهلوی، صفحه 297.
[6] یادداشت های امیراسدالله علم، ج5، ص452.
[7] سند ساواک- 17/10/1354؛ به نقل از: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج2، صص407-406.
[8] یادداشت های اسدالله علم، ج 1، ص257.
[9] یادداشتهای اسدالله علم، جلد اول، ص84.
[10] پاسخ به تاریخ، ص261.
[11] حمیدرضا ملک محمدی، از توسعه لرزان تا سقوط شتابان، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص172.
[12] پاسخ به تاریخ،  ص286.
[13] همان، ص266.
[14] مارک.ج. گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، 1371، ص165-164.
[15] خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، تهران، انتشارات گام نو، 1381، ص146.
[16] خاطرات علینقی عالیخانی، به کوشش غلامرضا افخمی، تهران، نشر آبی، 1382، ص212.
[17] پاسخ به تاریخ، ص267-266.
[19] نقدي بر توسعه صنعتي ايران در دوره پهلوي ، سرهنگ غلامرضا مصوررحماني ، کهنه سرباز ، موسسه خدمات فرهنگي رسا ، نقل از درآمدي بر ريشه هاي انقلاب اسلامي ، نشر معارف ، ص 318-315.

[20] خاطرات شعبان جعفری، هما سرشار، انتشارات آبفام، چاپ اول، صفحه311.